سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتگوی خواندنی با آیتالله مصباح یزدی پیرامون مفهوم «اعتدال»: وسط
بسمه تعالی
گفتگوی خواندنی با آیت‌الله مصباح یزدی پیرامون مفهوم «اعتدال»:
وسط بودن، فضیلت نیست؛ باید خوب و بد را بشناسیم/ بین حق و باطل بودن، اعتدال نیست؛ التقاط است/ استفاده از تعبیرهایی مانند «افراطی» ناشی از رفتار «دل‌بخواهی» است

 

گروه سیاسی -  رجانیوز: در این چند ماهی که از روی کار آمدن دولت یازدهم گذشته است اعتدال یکی از شعارهای دولت تدبیر امید بوده که به نوعی ترجیع بند سخنان مدیران دولتی و رسانه‌های حامی دولت بوده است. اگرچه هنوز خود این واژه چندان تعریف نشده است اما از سویی دیگر بهانه خوبی شده تا خیلی از منتقدان به بهانه دوری از اعدال و افراطی‌گری کوبیده شوند و از آن سو خیلی از اقدامات در سایه این شعار توجیه شود. نشریه فرهنگ پویا در شماره 25 خود که این روزها منتشر شده است پرونده‌ای درباره همین شعار محوری دولت تدارک دیده که مطالب ناب و خواندنی کم ندارد. اما شاید گفتگو با آیت الله مصباح یزدی یکی از خواندنی‌ترین مطالبش باشد. این گفتگو اگرچه کمی طولانی است اما به خواندنش می‌ارزد چون خیلی از مسائل و نکات ظریف پیرامون «اعتدال» را روشن می‌کند. خواندن این مطلب را از دست ندهید.

 

 

 

 

 

اگر اجازه بدهید یک بحث عملیاتی‌تر هم بپرسیم؛ چون این بحث‌های نظری پشتوانه مباحث عملی است. حضرت‌عالی فکر می‌کنید از اصل اعتدال در چه سطحی از سیاست‌گذاری‌ها در حوزه عملیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی می‌توان استفاده کرد و چه نتایجی می‌توان از آن گرفت. آیا اصلا به عنوان یک اصل راهبردی می‌توان از اعتدال در سیاستگذاری‌ها استفاده کرد یا اصول مهم‌تر و متقن‌تری وجود دارد که باید به آن‌ها رجوع کنیم؟ آیا اصلا اهمیتی دارد که ما این را به عنوان یک اصل در مباحث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی مطرح کنیم، یا با توجه به قیود و شرایطی که دارد، این اصل قابل طرح نیست و به این‌صورت کاربردی برای این اصل نمی‌بینید؟

من در عرایضم به این نکته اشاره کردم که این‌گونه نیست که ما در گفتگوها و بحث‌های‌مان، همه تعبیراتی را که به‌کار می‌بریم صددرصد برهانی باشد، یعنی از قضایای بدیهی یا ثابت شده با بدیهیات باشد. در بسیاری از بحث‌هایی که حتی در منابع دینی یا در گفتگوهای عرفی به‌کار می‌رود، از آراء محموده و مشهورات استفاده می‌شود، مانند «الصلح خیر»، «الصدق حسن» و چیزهایی از این قبیل. حتی استفاده از این‌گونه مباحث در قرآن نیز نمونه‌هایی دارد. برای مثال، در بحث با کسانی که ملائکه را دختران خدا می‌دانستند، خداوند می‌فرماید: «أَلِرَبِّکَ الْبَنَاتُ وَلَهُمُ الْبَنُونَ»10، «أَلَکُمُ الذَّکَرُ وَلَهُ الأنْثَى»11 چرا دخترها را برای خدا قرار دادید و پسرها را برای خودتان گذاشتید؟! «تِلْکَ إِذًا قِسْمَةٌ ضِیزَى»12 این تقسیم ناعادلانه‌ای است. حال، اگر عادلانه تقسیم می‌کردند و می‌گفتند: هم پسر و دختر مال خدا، و هم پسر و دختر برای ما، درست می‌شد؟! این سخن، سخن قرآن است، اما در بحث با مردم بسیاری از سخنان جدلی است و نمی‌توان جلوی بحث‌های جدلی را گرفت. نمی‌توان گفت هرچه می‌گوییم باید قیود خفیه‌اش را بیان کنیم و به برهان آن هم اشاره کنیم. این بدین معناست که قضیه قابل استثنایی گفته نشود و هر عامی که گفته می‌شود، همان‌جا خاص آن هم به آن متصل باشد. محاورات فقهی و اصولی و مواعظ ما هم این‌گونه نیست. حتی در بسیاری جاها چیزی به صورت مطلق بیان می‌شود و در جای دیگر همان تعبیر برای چیزی دیگر استفاده می‌شود. در فرمایشات امام (رضوان الله علیه) چندبار آمده است که فرمودند: «این در رأس امور است». مجلس در رأس امور است، جنگ در رأس امور است. مگر امور چندتا رأس دارد؟ پاسخ این است که موارد مختلف و نسبی است، و در هر فضایی که بحث می‌شد، و نسبت به امور مورد بحث، اهم آن‌ها در رأس بود. یا این‌که فرمودند: «میزان رأی مردم است». حالا اگر مردم قائل شدند به دوتا خدا، ما بگوییم میزان رأی مردم است؟‌ مردم خلافت علی (ع) را نپذیرفتند؛ آیا آن‌جا هم میزان رأی مردم است؟‌ «میزان رأی مردم است» یعنی شما بر مردم تحمیل نکنید؛ بگذارید خود مردم رأی دهند؛ نظر خواص ملاک اعتبار نیست، خود شما چند نفر هستید که این‌گونه می‌گویید، ما باید ببینیم مردم چه می‌خواهند.

این در آن‌جایی است که چیز دیگری جز نظر مردم حجیت ندارد و بنا، بر این است که کسی را با رأی مردم انتخاب کنیم. در این‌جا میزان رأی مردم است و این‌که دیگران کسی را تعیین کنند، این ملاک نیست، یا در جایی که مردم باید رأی بدهند و نماینده تعیین کنند، میزان رأی مردم است. اما آن‌جا که حکم خدا هست، میزان رأی مردم نیست؛ آن‌جا میزان حکم خداست: «وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ یَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا مُبِینًا»13 این‌ها شاهد بر این است که مکالمات انسانی از این مسامحات نمی‌تواند خالی باشد. گاه کلامی به‌طور مطلق گفته می‌شود و بعداً به قید آن اشاره می‌شود، یا استثنای آن در جای دیگر بیان می‌شود. نمی‌توان گفت این قاعده را نباید بگوییم، چون استثناء‌ دارد یا از آن سوء استفاده می‌شود؛ نه، از این هم باید استفاده کرد. اعتدال هم واقعاً مسئله‌ای است که در آیات و روایات هم به آن و به نظایرش اشاره شده است: «وَ کَذلِکَ جَعلْناکُمْ أُمَّةً‌ وَسَطًا»، «نَحْنُ النُّمرُقَة الوُسْطی» یا «الیَمینُ و الشِّمالُ مَضَلّة و الطَّریقُ الوُسْطی هِیَ الجادّة». البته درست است که می‌تواند استثناء‌ داشته باشد یا این ملاک حقیقی نیست و این قضیه برهانی نیست، اما اگر این‌گونه بحث‌ها نشود، باب تفاهم بین مردم بسته می‌شود. ولی عمده این است که ما مواظب باشیم از این قضایای مشهوره در جاهایی که مورد استثناء است یا قیدی خفی دارد، سوء‌استفاده نشود. به عبارت دیگر، باید این مفاهیم را کاملاً شفاف کرد و موارد استعمال آن را با بحث روشن کرد تا برای مردم خلط نشود و اگر کسانی بخواهند سوء‌استفاده کنند، مردم آگاه باشند و در دام مغالطه نیفتند. کار ما همین است؛ کار فرهنگی این‌هاست که مفاهیمی که در کتاب و سنت یا در قواعد عقلی یا اخلاقی هست، این‌ها را تبیین و قیدهایش را بیان و موارد استنثنای آن را مشخص کنیم، ملاک عقلی و برهانی‌اش را ذکر کنیم، تا در مغالطه واقع نشوند. اما این‌که بگوییم نباید آن‌ها را استعمال کرد، این موجب می‌شود که باب مکالمات مردم بسته شود. در این مسائل کم است و شاید اصلا نشود قاعده‌ای پیدا کرد که هیچ استثنائی نداشته باشد. پس نمی‌توان راه استفاده از آراء مشهوره را مسدود کرد، ولی باید سعی کرد تا وجه برهانی آن‌ها توضیح داده شود و باید قیود آن‌ها را تبیین کرد تا کمتر در آن‌ها مغالطه شود.

مسئله دیگری که در عرصه سیاست خارجی و نیز در سیاست داخلی در برخورد با احزاب و گروه‌ها مطرح می‌شود بحث بردـ برد است. نسبت آن را با بحث اعتدال و حد وسط چگونه می‌بینید؟

تا اندازه‌ای که بنده می‌فهمم این‌ها دوتا مسئله هستند. مسئله بردـ برد عیناً مسئله اعتدال نیست. برای این‌که انسان با طرف مقابل، بحث معقولی داشته باشد، گفته می‌شود که می‌توانیم کاری بکنیم که هم نفع ما تأمین شود و هم نفع شما، و این حقیقتی است. اصلا انسان‌ها باید همه همین‌گونه باشند. همه باید از همدیگر منتفع شوند. رفتارها باید به گونه‌ای باشد که به نفع همه انسان‌ها تمام شود. ظلم‌ها برای همین است که نفع‌ها برای یک طرف باشد و طرف دیگر ضرر کند. ما چنین منطقی نداریم؛ نمی‌خواهیم به یک دسته از مردم ضرر بزنیم. ما می‌خواهیم همه انسان‌ها از حق استفاده کنند. پس اگر بشود معامله‌ای کرد که بردـ برد باشد، یعنی به نفع هردو طرف باشد، این هیچ عیبی ندارد. نمی‌توان گفت این کار غلطی است. البته خیلی جاها سخن حق گفته می‌شود، ولی از آن اراده حق نمی‌شود، «کلمةُ‌ حَقٍّ یُرادُ بِهَا الْباطل».

باید مواظب باشیم آن‌طور نشود، وگرنه، اصلا حرف ما هم همین است؛ می‌گوییم شما چرا این همه پول صرف اسرائیل می‌کنید، این همه هزینه صرف می‌کنید و کمک‌های بلاعوض می‌کنید، اگر می‌آمدید با مسلمان‌ها دوستانه مطرح می‌کردید، منافع‌تان بهتر تأمین می‌شد. من عین همین مطلب را در سفر آمریکا در سخنرانی در دانشگاه نیویورک گفتم و آقای دکتر حداد ترجمه می‌کردند. گفتم مخالفت ما با آمریکا برای این است که می‌گوییم یک عده هستند که شما ملت آمریکا را دارند استعمار می‌کنند و حقوق شما را دارند تضییع می‌کنند. این‌که می‌گوییم مرگ بر آمریکا، یعنی مرگ بر این‌ها. اول ضرر را به شما می‌زنند، ولی سیر نمی‌شوند، بعد می‌آیند سراغ دیگران. ولی اول ظلم‌های‌شان را به خود شما کرده‌اند، هرچه می‌توانستند شما را دوشیدند، اما سیر نشدند و آمدند سراغ همسایه‌ها. ما می‌گوییم با ظلم باید مبارزه کرد، ظالم غربی باشد یا شرقی، دولت آمریکا باشد یا جای دیگر، برای ما فرقی نمی‌کند. ما که آمریکا را می‌گوییم برای این است که امروز آمریکا نماد این ظلمی است که در طول پنجاه سال بر ایرانیان وارد شده است.

ما می‌گوییم شما چرا بی‌جهت این همه پول صرف اسرائیل می‌کنید؟ برای چه سالی چند میلیارد دلار دارید مفت به اسرائیل می‌دهید، غیر از اسلحه‌های مفتی که به او می‌دهید؟ شما همه این کارها را می‌کنید تا منافع نفتی‌تان در عربستان محفوظ باشد، تا بتوانید خلیج فارس و دریای عمان و اقیانوس هند را تحت تسلط نیروی دریایی‌تان داشته باشید، پایگاه دریایی‌تان در بحرین مستقر باشد. خوب، بیایید با خود همین‌ها معامله کنید، تا هم آن‌ها از منافع‌شان نفع بیشتری ببرند و هم شما نفع ببرید. سرمایه‌گذاری خارجی که در ایران می‌شود، بردـ برد است. حالا چینی‌ها که این همه سرمایه‌گذاری کردند یا روسیه یا کسان دیگر، چه جور است؟ این معنایش این است که فقط برای ما برد است؟ هم ما برد کرده‌ایم، هم آن‌ها. کار عاقلانه همین است. اما این ربطی به اعتدال ندارد. این‌که گفته شود این همان اعتدال است، این خلط ما بالعرض و ما بالذات است. زیرا در این‌جا اتفاقاً با اعتدال تطبیق پیدا کرده است، وگرنه این منطق اعتدال نیست، بلکه یک منطق قوی است در بحث معاملات که اگر نفع طرفین لحاظ شود، این بهترین شکل معامله است و همه عقلاء همین‌گونه هستند.

ما به دشمن‌ترین دشمنان‌مان می‌گوییم شما می‌خواهید از نفت ما استفاده کنید؛ بسیار خوب، کسان دیگری هم می‌خواهند، بیایید عادلانه با هم معامله کنیم. شما پول‌های‌تان را خرج اسرائیل می‌کنید تا او را نگه دارید برای روزی که عرب‌ها را بترسانید. بجای این کار با خود عرب‌ها مصالحه کنید و این همه دشمن برای خودتان نتراشید. این همه خودتان را منفور نکنید. رابطه عادلانه داشته باشید. شما نفع خودتان را ببرید، ما هم نفع خودمان را. تقسیم عادلانه منافع و مصالح، منطق صحیحی است و اشکالی ندارد. اما عرض کردم، بالاخره از آیه قرآن هم سوءاستفاده می‌کردند. شعار خوارج برگرفته از این گفته قرآن بود که فرموده است: «إنِ الْحُکْمُ إلا لِلّه»14 امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «کلمةُ‌ حَقٍّ یُرادُ بِهَا الْبَاطِل».15 باید سعی کنیم منطق‌مان محکم باشد تا از سخنان صحیح، سوءاستفاده نشود. وفّقنا الله و ایّاکم.

از بحث بسیار جامعی که ارائه فرمودید متشکریم. امیدواریم این مباحث نظری راه‌گشای همه کسانی باشد که قصد خدمت دارند و بتواند از خطر گمراهی و فریب جلوگیری کند.

از طرفی، ریشه اعتدال و عدل یکی است. «عدل» ثلاثی مجرد است و «اعتدال» باب افتعال از همان ریشه است و اگر چیزی به جهت باب افتعال به آن اضافه شده، باید ببینیم کدام یک از معانی باب افتعال در این‌جا لحاظ شده است. پس برای این که از مفاهیم مشابه اعتدال برای فهمیدن آن کمک بگیریم، باید ببینیم عدل و عدالت یعنی چه، گر چه مفهوم عدل از اعتدال روشن‌تر نیست، اما به هرحال به یکدیگر کمک می‌کنند و می‌فهمیم ریشه مشترکی دارند و لااقل اصل مشترکی بین آن‌ها بوده است.

درباره این که عدالت چیست و قوام آن به چیست، به خصوص در فلسفه حقوق و فلسفه اخلاق، بحث‌های زیادی مطرح شده است. بعضی آن را به تساوی معنا می‌کنند و برخی آن را با عِدل مقایسه کرده‌اند. وقتی می‌گوییم این عِدل آن است، یعنی این دوتا با یکدیگر هم‌سنگ‌اند. پس عدالت هم حالتی است که وقتی دو چیز را با هم می‌سنجیم، با یکدیگر هم‌سنگی داشته باشند. این‌ها نمونه‌هایی بود که عرض کردم و جا دارد درباره هریک از این‌ها رساله‌ای نوشته شود. می‌توان یک رساله دکتری درباره مفهوم اعتدال نوشت که این مفهوم در مقایسه با مشابه‌ها و اضدادش چه معنا یا معانی‌ای دارد.

به جز شناختن مفهوم، چه کار دیگری باید انجام داد تا بتوانیم بگوییم از نظر ما اعتدال قابل قبول است یا نه؟

پس از این که ما فرضاً مفهوم را بدست آوردیم، باید ببینیم کاربرد و جایگاه این مفهوم در مسائل مربوط به هستی‌شناسی، و نیز در ارزش‌شناسی و در میان انواع مفاهیم ارزشی که در حقوق، در سیاست و در اخلاق به‌کار می‌رود، کجاست. شاید بتوان گفت مشهورترین معنایی که از اعتدال به نظر می‌آید و در محاورات بر روی آن تکیه می‌شود، این است که در مورد «اعتدال» سه چیز یا سه حالت در نظر گرفته می‌شود؛ یکی نقطه‌ای که حالت افراط است، و در مقابل آن، نقطه تفریط قرار دارد و حالت وسط را حالت اعتدال می‌گوییم. مشابه اعتدال، همان لفظ «وسط» است. ما در منابع دینی هم همین تعبیر را داریم: «و کذلک جَعلْناکُم أمّة‌ وَسَطًا»2 یا در روایات داریم «نحن النُّمرُقَة الوُسْطی»3 یا «الیَمینُ و الشِّمالُ مَضَلّة و الطریق الوُسْطی هِیَ الجادّة».4 در دستورات اخلاقی هم شبیه آن را داریم. مثلا قرآن کریم در وصف عبادالرحمن می‌فرماید: «وَ الَّذینَ إذَا أنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَوَامًا»،5 حالت اسراف، و ریخت‌وپاش یک طرف است که مذموم است، و طرف دیگر هم خشکی، تنگ گرفتن و تنگ‌نظری است که آن هم مذموم است. یک طرف اسراف است و طرف دیگر قَتْر، و کان بین ذلک قَواما. یا حتی قرآن خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می‌فرماید: «و لاتَجْعَلْ یَدَک مَغْلولَةً إلی عُنُقِکَ وَ لاتَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلومًا مَحْسورًا»6 در این‌جا هم دو طرف را نفی می‌کند: یکی این که انسان هرچه دارد بذل و بخشش کند، دیگری این‌که به هیچ کس چیزی ندهد و همه را برای خودش نگه‌دارد. می‌فرماید هیچ کدام از این‌ها صحیح نیست، و کان بین ذلک قواما.

در مسائل اعتقادی هم سؤال می‌شود که اصل این مفهوم به کدام عرصه از هستی ارتباط دارد؟‌ مثلا فرض کنید اصل اعتدال برای معنایی ریاضی وضع شده، و بعد، عاریه گرفته شده و در اخلاق، در فلسفه یا در حقوق به کار رفته است. در حقوق هم مسئله انصاف مشابه آن است. در جایی که دو نفر با هم نزاع دارند و هیچ دلیلی اثبات نمی‌کند که مال مورد نزاع برای کدامیک است، یکی از راه‌حل‌ها تنصیف است، یعنی آن را نصف کنند، گرچه معلوم است که این نصف مال هیچکدام نیست؛‌ زیرا یا همه آن مال این طرف است یا همه‌اش مال آن طرف. اما در این‌جا تنصیف جنبه تاکتیک دارد و راهی است برای این‌که مشکل را حل کنند. این واقعیت را نشان نمی‌دهد، بلکه برای این است که دعوا تمام بشود. این هم یک اصطلاح است. اما این‌که اصل معنا چیست و ما این را باید در کدام عرصه جستجو کنیم و از آن‌جا به معنای دیگر سرایت دهیم، بحث دیگری است.

اگر ما همان معنای عرفی اعتدال را در نظر بگیریم و روی این فرض بحث کنیم که اعتدال در جایی به‌کار می‌رود که سه حالت در آن فرض داشته باشد: یکی حالت افراط، و دیگری حالت تفریط، و سوم، حالت حد وسط، این در جایی به‌کار می‌رود که چنین امتداد ریاضی را بتوانیم در آن فرض کنیم، یعنی یا واقعاً امتدادی داشته باشد که از قبیل امتدادهای ریاضی باشد یا از باب تبدیل کیفیت به کمیت، آن را با مفاهیم کمّی بیان بکنیم. گرچه اصل مفهوم آن کیفی است و ربطی به ریاضیات ندارد، اما برای این‌که قابل فهم‌تر باشد، آن را در قالب مفاهیم ریاضی بریزیم. اگر این‌گونه تصور صحیح باشد، اصل این مفهوم شبیه مفهوم ریاضی است، و مانند خطی است که مبدأ و منتهایی دارد، و یک حد وسط خواهد داشت، یا مانند سه خط است که یکی در وسط است و دو خط مایل هم دو طرف آن است. این خط مستقیم که در وسط است، خط معتدل است و آن دو خط مایل، خطوط انحرافی هستند که یا انحراف به سمت راست است یا به سمت چپ. مفاهیم «راست» و «چپ» و «انحراف» که در مفاهیم سیاسی به‌کار می‌رود، چه‌بسا از همین‌جا اخذ شده‌اند. اگر این رابطه واقعا یک رابطه طبیعی و واقعی بین چند چیز باشد، یعنی بین یک چیز که سه طرف دارد، یا بین سه چیز که با هم ارتباط دارند و یک مجموعه را تشکیل می‌دهند، در این جا اعتدال به معنای واقعی وجود دارد. اما اگر بیاییم گتره‌ای مجموعه‌ای را درست کنیم، مثلا بگوییم بین عدد هفت با عدد سیزده می‌خواهیم ببینیم، حد وسط چیست و نقطه اعتدالش کدام است، ممکن است بین این دو، عددی را نشان دهیم که نسبتش به طرفین مساوی باشد، اما هیچ دلیلی نداشته‌ایم که ما بین هفت و سیزده را بسنجیم؛ می‌توانستیم بین هفت و هفت هزار را بسنجیم. هیچ امر واقعی تعیین نمی‌کرد که ما از کجا تا کجا را حساب کنیم، بلکه به‌طور دلخواه این دو را در نظر گرفتیم و گفتیم می‌خواهیم اعتدال بین این‌ها را تعیین کنیم. در این صورت، اعتدال امری قراردادی است که ملاک واقعی ندارد، چون تعیین آن به دست خودمان است و بنابراین، نه هیچ دلالتی بر واقعیت دارد و هستی‌ای را اثبات می‌کند، و نه ارزشی را اثبات می‌کند. از آن طرف می‌توانید تا بی‌نهایت پیش بروید و از این طرف هم تا منهای بی‌نهایت، و این حد و حصری واقعی ندارد که بگوییم این افراط و آن تفریط است و وسط آن، اعتدال است. مثلا اگر بین یک و سه را در نظر بگیریم، حد اعتدال آن‌ها دو می‌شود، اما بین یک و هزار، عدد دو حد اعتدال نیست؛ بلکه حد تفریط است.

پس اگر واقعا سه چیز باشند یا ما با تبدیل کیفیت به کمیت، آن‌ها را به صورت سه چیز درآورده باشیم، و رابطه‌ای واقعی بین این‌ها وجود داشته باشد، به طوری‌که طیفی طبیعی را تشکیل دهند که مبدأ و منتهای آن مشخص باشد، در آن صورت، می‌توان گفت این واقعاً وسط است. اما اگر به‌طور دل‌بخواهی مجموعه‌ای را در نظر بگیریم، مانند یک خرمن گندم، در این صورت، وسط، حقیقی نیست. به ملا نصرالدین گفتند: وسط زمین کجاست؟ میخ طویله الاغش را در زمین کوبید و گفت همین جاست! گفتند: از کجا معلوم؟‌ گفت: بروید حساب کنید. وقتی می‌گوییم: حد وسط کجاست، می‌گویند: همین است دیگر، برای این که من از این جا حساب کردم، این افراط و آن یکی تفریط می‌شود، و این هم حد وسط است؛ این دل‌بخواهی است و هیچ اعتباری ندارد. اما اگر بین سه چیز، رابطه‌ای تکوینی وجود داشت، حد وسط آن حقیقی است، چنانکه انگشت‌های دست‌مان پنج تاست و انگشت وسط حقیقتاً وسط است و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید آن انگشت دیگر وسط است. این وسط واقعی است. اما در جایی که مبدأ و منتهای مجموعه دل‌بخواهی است، حد وسط هیچ اعتباری ندارد، نه اعتبار معرفت‌شناختی دارد، نه اعتبار هستی‌شناختی و نه اعتبار ارزش‌شناختی دارد، بلکه یک امر قراردادی است. پس هرجا مفهوم اعتدال را به‌کار می‌بریم، باید حد اعتدال دو طرف داشته باشد و بین آن‌ها رابطه طبیعی برقرار باشد و خودبخود معلوم باشد که مبدأ و منتها کدام است تا حد وسط آن‌ها را بفهمیم. آن جا که می‌فرماید: «لاتجعل یدک مغلولة الی عنقک» یعنی حد صفر که هیچ چیز به کسی ندهی؛ «و لاتبسطها کل البسط» یعنی هرچه داری بدهی، مبدأ و منتهایش معلوم است. آن وقت می‌توان حد وسط آن‌ها را تعیین کرد و حد وسط آن ارزشی دارد. حال این که این ارزش از کجاست، بحث دیگری است. فعلا منظور اصل تصور مصداق اعتدال است. بنابراین اگر کسانی بیایند مجموعه‌ای دل‌بخواهی را تعریف کنند و بگویند این حد اعتدال است، آن وقت ما سؤال می‌کنیم که این مبدأ و منتها را چه کسی تعیین کرده، و به چه دلیل شما آن را مبدأ می‌دانید و آن را منتها، تا این بشود حد اعتدال؟ ما می‌توانیم مبدأ را قبل از این تصور کنیم یا منتهایش را بعد از آن در نظر بگیریم.

به عنوان مثال، فرض کنید در مسائل اعتقادی، اگر کسی بگوید بعضی از مردم دنیا معتقدند که یک خدا وجود دارد، و برخی دیگر هم معتقدند هزارتا خدا وجود دارد. هزارتا خدا افراط است و یک خدا هم تفریط؛ خوب است ما حد وسط را بگیریم و بگوییم پانصدتا خدا هست. آیا این سخنی منطقی است یا امری اتفاقی است؟ زمانی اصلا کسی به غیر از یک خدا قائل نبود؛ حضرت آدم خدا را یکی می‌دانست و فرزندانش هم به یک خدا قائل بودند، و بعداً شرک پیدا شد. زمانی هم ممکن است اصلا کسی قائل به یک خدا هم نباشد؛ آن جا حد وسط را باید از کجا تعیین کرد؟‌ پس این یک امر اتفاقی است و نشان‌دهنده واقعیت نیست.

در مکاتب سیاسی هم می‌گویند: بعضی این‌گونه‌اند، بعضی آن‌گونه، ما حد وسطش را می‌گوییم. ببینید؛ بین این‌ها رابطه طبیعی نیست، این‌که شما می‌گویید اتفاقی است. در این زمان این‌گونه است، ممکن است فردا طوری دیگر باشد؛ ممکن است فردا همه این‌گونه شوند یا همه آن‌گونه باشند. نه نظرها عقلاً محصور بین این سه تا است، و نه در واقعیت خارجی چنین است. پس این‌ها هیچ ملاکی ندارد، نه ملاک هستی‌شناسی دارد و نه ملاک ارزش‌شناسی دارد. اعتدال واقعی جایی فرض می‌شود که واقعا سه چیز یا سه حالت از یک چیز یا سه مقطع از یک امتداد وجود داشته باشد که این‌ها تمایزشان روشن و ارتباطشان هم طبیعی باشد، نه اتفاقی و دل‌بخواهی، و اگر غیر از این گفته شود، مغالطه است که یا ناشی از جهل است یا به جهت قصد سوء که می‌خواهند دیگران را اغواء‌ کنند.

یک مسئله دیگر هم که اشاره کردم این بود که گاهی برای حل مشکل و رفع مشاجره، وقتی هیچ راه دیگری وجود ندارد، می‌توانیم بین مبدأ و منتهای محل نزاع را در نظر بگیریم و اگر هم واقعا حد وسط ندارد، حد وسط برایش درست کنیم، مثل این که هریک از زید و عمرو می‌گویند این یک میلیون تومان مال من است، و فرض سومی ندارد، اما برای این که دعوا را خاتمه دهیم، می‌گوییم تنصیف می‌کنیم و نصفش را به این می‌دهیم و نصفش را به آن، چون هیچ‌کدام نمی‌توانند حق خود را اثبات کنند. این کاری عقلایی است و اشکالی ندارد و در واقع، یک کار تاکتیکی است که در شرایط معین انجام می‌شود و شبیه قرعه است که با آن دعوا را حل می‌کنند، وگرنه، واقعیت با آن اثبات نمی‌شود. اگر دعوا دو طرف داشته باشد، با این‌که فرض سومی ندارد و این دو طرف مبدأ و منتها هم اتفاقی است، ولی برای رفع نزاع و خصومت می‌توانیم وسطی را خودمان جعل کنیم، برای آنکه موقتاً مشکل حل شود. این آخرین کاری است که در نزاع می‌توان انجام داد. «آخِرُ الدواء الکَیّ»، این هیچ‌وقت واقعیت را نشان نمی‌دهد و ارزش ثابتی نیست و ملاکی برای کشف حقیقت یا برای ارزش‌گذاری نیست؛ فقط ملاکی است برای حل دعوا.

فرمودید پس از مشخص کردن اصل معنای اعتدال، باید کاربردهای آن را از یکدیگر تمییز داد و شرایط بکارگیری آن‌ها را مشخص کرد که در این‌باره توضیح کامل ارائه فرمودید. آیا اگر در کاربرد اعتدال این شرایط لحاظ شود، اعتدال امر مطلوب و ارزش‌مندی خواهد بود، یا برای ارزش آن شرایط دیگری نیز لازم است؟

مطلب دیگری که می‌تواند موضوع مقاله یا رساله‌ای مستقل باشد، مسئله نقش اعتدال در مفاهیم اخلاقی است. می‌دانید که از مشهورترین مکاتب اخلاقی مکتب ارسطویی است که بنا بر آن، هر فضیلتی محفوف به دو رذیله است، یکی رذیله افراط، و دیگری رذیله تفریط، و حد وسط آن‌ها که حد اعتدال است، فضیلت است. این نظریه‌ای مشهور در فلسفه اخلاق است و کمابیش بعضی تعبیرات دینی هم با آن قابل تطبیق است، مانند «و کان بین ذلک قواما». اما این ارزش چیست و از کجا پیدا شده است؟ ما مثلاً استدلال می‌کنیم که کم خوردن در صورتی که انسان را مریض کند بد است، و پرخوری هم چنانچه انسان را مریض کند بد است، پس حد وسط آن‌ها خوب است، یعنی حدی که هم نیروی انسان محفوظ باشد و قدرت مقاومت داشته باشد، و هم از پرخوری مریض نشود. پس برای خوب بودن این حد وسط باید استدلال کنیم.

در ظاهر بیان ارسطو که در کتاب‌های اخلاق ما منعکس است، بر این تکیه شده که این حد وسط میان افراط و تفریط است و آن دو بد هستند، پس این حد وسط خوب است. یک مسئله این است که خود ارسطو این را به چه عنوانی مطرح کرده است؟ آیا می‌خواهد بگوید این یک واقعیت عینی خارجی است که هرجا ما سه چیز داشته باشیم و چنین رابطه‌ای بین آن‌ها وجود داشته باشد که یکی مبدأ باشد و یکی منتها، حد وسط آن‌ها خوب است؟ اگر این یک قاعده کلی است، اولین سؤال این است که دلیل اعتبارش چیست؟‌

ما می‌گوییم این قاعده بدیهی نیست؛ حداکثر این است که از آراء مشهوره است و مانند حسن صدق است. اما این که «هرجا بخواهیم خوب و بد را بشناسیم، باید حد وسط بین دو چیز را در نظر بگیریم»، به چه دلیل درست است؟ به همین جهت، بسیاری از منتقدین ارسطو در تعیین مصادیق فضیلت به ایشان انتقاد کرده‌اند. مثلا جاهل محض بودن یک طرف است و عالم به جمیع معلومات هم یک طرف است. اولا حد وسط آن‌ها را چگونه می‌توان تعیین کرد؟ ممکن است بگوییم مقصود، تعیین حد وسط در بین معلومات انسانی است و مثلا معلومات انسانی را مجموعاً یک میلیون مسئله فرض کنید. حال، آیا حد وسط آن‌ها را باید فضیلت بدانیم؟ اگر کسی همه علوم را بداند رذیلت و بد است؟‌

اگر بخواهیم دلیلی برای این قاعده بیاوریم، باید بگوییم این قاعده مبتنی بر این است که انسان دارای ابعاد و قوای مختلفی است و همه قوایی که در اختیار انسان است، برای این است که او را به رشد و کمال برساند. پس ما باید طوری رفتار کنیم که از همه این‌ها استفاده شود، نه آن‌که بعضی از آن‌ها تعطیل شود. اگر ما فقط در فکر درس خواندن باشیم و در فکر سلامتی‌مان نباشیم و تمام وقت‌مان صرف مطالعه و مباحثه شود، مریض می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم درس خواندن را ادامه بدهیم و به کارهای دیگرمان هم نمی‌توانیم برسیم، و در مورد چیزهای دیگر هم همین‌طور است. پس حد وسط این‌ها را باید رعایت کرد، تا از یک طرف با فرو رفتن در علوم و معارف، قوای بدنی انسان از دست نرود، و از طرف دیگر، انسان با پرداختن صِرف به خوراک و پرورش بدن، از امور عقلی محروم نشود. از آن جا که این‌ها در عمل با هم تزاحم دارند، حد وسط آن‌ها این است که ما حق هر دو را رعایت کنیم و از این‌جا می‌گوییم آن دو طرف، رذیلت هستند و حد وسط آن‌ها فضیلت و مطلوب است. در واقع، رذیلت بودن هریک از آن دو طرف برای این است که موجب تفریط در حق طرف دیگر می‌شود و آن را از کار می‌اندازد و برای ما محرومیت می‌آورد و برای این‌که‌ آن محرومیت را به بار نیاورد، باید حد اعتدال را رعایت کنیم؛ درس بخوانیم، غذای خوب هم بخوریم، ورزش هم بکنیم. این بدان جهت است که انسان این‌گونه است که هم به فعالیت بدنی نیاز دارد و هم قوای فکری دارد و اهداف او باید به‌وسیله همه این قوا تأمین شود. این بهترین توجیهی است که می‌توان برای نظر ارسطویی بیان کرد. پس این‌که می‌گوییم حد وسط فضیلت است به خاطر این است که حدّ افراط و تفریط آن موجب می‌شود که از کمالات دیگری محروم بمانیم و این بهترین راهی است که می‌تواند همه کمالات انسانی را تأمین بکند.

اما این توجیه در کجا فرض دارد؟ در جایی که ما مفاسد و مصالحی را می‌دانیم، یعنی می‌دانیم که اگر این‌گونه رفتار کنیم بعضی مصالح تفویت می‌شود یا بعضی از مفاسد به‌وجود می‌آید. آن مصالح و مفاسد قبلا شناخته شده هستند، می‌دانیم مریض شدن و مردن بد است، می‌دانیم محروم شدن از علم هم بد است. فرض‌های ما یکی این است که تنها در پی علم برویم که بدن ما مریض می‌شود، فرض دیگر این است که تنها به بدن بپردازیم که در این‌صورت، از علم محروم می‌شویم. این‌جا حد وسط مطلوب است، یعنی از هردو به اندازه‌ای استفاده کنیم که به دیگری ضرر نزند. اما نفع و ضرر از پیش مشخص است که چیست. ما می‌خواهیم رفتار خودمان را برنامه‌ریزی کنیم و در برنامه‌ریزی کاری کنیم که مصالح مختلفِ هر کدام از قوا، در حد مقبولی تأمین شود. اما این بدین معنا نیست که ما به واسطه حد وسط، خوب و بد را شناختیم. ما اول خوب و بد و مصالح و مفاسد را می‌شناختیم؛ آنگاه برای این‌که همه مصالح تأمین شود، گفتیم حد وسط را رعایت کنیم، یعنی بخشی از قوای‌مان را صرف مصالح دیگر کنیم. پس حد وسط، مصلحت را به ما نشان نداد، بلکه ما برای این‌که بدانیم چگونه در جذب مصالح مختلف و متنوع برنامه‌ریزی کنیم، گفتیم بهترین راه این است که حد وسط هرکدام را انتخاب کنیم تا از مصالح دیگر محروم نشویم.

 

 

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92/10/22ساعــت 9:14 صبح تــوسط عباس | نظر