سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
الا ... اى محرم! تو آن خشم خونین خلق خدایى که از حنجر سرخ و پاک

بسمه تعالی

الا ... اى محرم!

تو آن خشم خونین خلق خدایى که از حنجر سرخ و پاک شهیدان برون زد تو بغض گلوى تمام ستمدیدگانى که در کربلا - نیمروزى به یکباره ترکید تو خون دل و دیده روزگارى که با خنجر کینه توز ستم، بر زمین ریخت تو خون خدایى که با خاک آمیخت تو شبرنگ سرخى، که در سالهاى سیاهى درخشید الا ... اى محرم!

 

تو خشم گره خورده سالیانى، تو آتشفشانى تو بر ظلم دشمن گواهى تو بر شور ایمان پاکان نشانى تو هفتاد آیه، تو هفتاد سوره، تو هفتاد رمز حیاتى تو پیغام فریاد سرخ زمانى تو، موجى ز دریاى عصیان و خشمى که افتان و خیزان رسیده است‏بر ساحل روزگاران الا .. . اى محرم!

 

تو فجرى، تو نصرى تویى «لیله القدر» مردم تو رعدى ، تو برقى تو طوفان طفى تویى غرش تندر کوهساران!

 

الا ... اى محرم! تو یاد آور عشق و خون و حماسه تو دانشگه بى نظیر جهاد و شهادت تویى مظهر «ثار» و «ایثار» یاران الا ... اى محرم!

 

به هنگام و هنگامه هجرى کاروان شهیدان تو آن راهبان روانبخش و مهمان‏نوازى که در پاى رهپوى آزادگان لاله ارغوان میفشانى

 

الا ... اى محرم! به چشم و دل قهرمانان و آزاد مردان که همواره بر ضد بیداد، قامت کشیدند و در صفحه سرخ تاریخ، زیباترین نقش جاوید را آفریدند تو آن آشناى کهن یاد و دشمن‏ستیزى که همواره در یادشانى

 

الا ... اى محرم! تو آن کیمیاى دگرگونه ‏سازى که مرگ حیات آفرین را - به نام «شهادت‏» به اکسیر عشقى که در التهاب سر انگشت‏سحرآفرینت نهفته است.

 

چو شهدى مصفا و شیرین به کام پذیرندگان می‏چشانى!

 

 

دانلود

 پتجره‌ای به حرم//

برای دسترسی به اندازه اصلی بر روی عکس کلیک نمایید

برای دسترسی به اندازه اصلی بر روی عکس کلیک نمایید


شعر//

 

دانلود

تا تو دردم می‌دهی آن را دوا حس می‌کنم

عافیت را در میان هر بلا حس می‌کنم

 

بهترین اوقات عمرم در میان روضه‌هاست

خویش را در خانه‌ی خیرالنسا حس می‌کنم

 

بهتر از ماه مبارک در محرم تائبم

حال استغفار را در روضه‌ها حس می‌کنم

 

این زمان با آن مکان تأثیرشان عین هم است

در محرم خویش را در کربلا حس می‌کنم

 

سینه‌چاک سینه‌ی عریان یار زینبم

می‌زنم بر سینه چون این درد را حس می‌کنم

 

بین توحید و تجلی نسبت عینیت است

پس خودم را پیش تو پیش خدا حس می‌کنم

 

تو همان روضه شدی و من همان گریه شدم

تو مرا حس می‌کنی و من تو را حس می‌کنم

 

قیمت پایین پایت مثل بالای سر است

عرش بالا را همین پایین پا حس می‌کنم

 

در کلام رهبر انقلاب//

ماجرای "مسلم بن عقیل" و " هانى بن عروه" و خواصی که اشتباه کردند

 

 

وقتى به اسامى کسانى که از کوفه براى امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و او را دعوت کردند، نگاه مى‌کنید، مى‌بینید همه جزو طبقه‌ى خواص و از زبدگان و برجستگان جامعه‌اند. تعداد نامه‌ها زیاد است. صدها صفحه نامه و شاید چندین خورجین یا بسته‌ى بزرگ نامه، از کوفه براى امام حسین علیه‌السّلام فرستاده شد. همه‌ى نامه‌ها را بزرگان و اعیان و شخصیّتهاى برجسته و نام و نشاندار و همان خواص نوشتند. منتها مضمون و لحن نامه‌ها را که نگاه کنید، معلوم مى‌شود از این خواصِ طرفدارِ حق، کدامها جزو دسته‌اى هستند که حاضرند دینشان را قربانى دنیایشان کنند و کدامها کسانى هستند که حاضرند دنیایشان را قربانى دینشان کنند. از تفکیکِ نامه‌ها هم مى‌شود فهمید که عدّه‌ى کسانى که حاضرند دینشان را قربانى دنیا کنند، بیشتر است. نتیجه در کوفه آن مى‌شود که مسلم بن عقیل به شهادت مى‌رسد و از همان کوفه‌اى که هجده هزار شهروندش با مسلم بیعت کردند، بیست، سى هزار نفر یا بیشتر، براى جنگ با امام حسین علیه‌السّلام به کربلا مى‌روند! یعنى حرکت خواص، به دنبال خود، حرکت عوام را مى‌آورد.

نمى‌دانم عظمت این حقیقت که براى همیشه گریبان انسانهاى هوشمند را مى‌گیرد، درست براى ما روشن مى‌شود یا نه؟ ماجراى کوفه را لابد شنیده‌اید. به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشتند و آن حضرت در نخستین گام، مسلم‌بن عقیل را به کوفه اعزام کرد. با خود اندیشید: “مسلم را به آن‌جا مى‌فرستم. اگر خبر داد که اوضاع مساعد است، خود نیز راهى کوفه مى‌شوم.” مسلم بن عقیل به محض ورود به کوفه، به منزل بزرگان شیعه وارد شد و نامه‌ى حضرت را خواند. گروه گروه، مردم آمدند و همه، اظهار ارادت کردند. فرماندار کوفه، “نعمان‌بن‌بشیر” نام داشت که فردى ضعیف و ملایم بود. گفت: “تا کسى با من سرِ جنگ نداشته باشد، جنگ نمى‌کنم.” لذا با مسلم مقابله نکرد. مردم که جوّ را آرام و میدان را باز مى‌دیدند، بیش از پیش با حضرت بیعت کردند. دو، سه تن از خواصِ جبهه‌ى باطل - طرفداران بنى‌امیّه - به یزید نامه نوشتند که “اگر مى‌خواهى کوفه را داشته باشى، فرد شایسته‌اى را براى حکومت بفرست؛ چون نعمان بن بشیر نمى‌تواند در مقابل مسلم‌بن عقیل مقاومت کند.” یزید هم عبیداللَّه بن زیاد، فرماندار بصره را حکم داد که علاوه بر بصره - به قول امروز، “با حفظ سمت” - کوفه را نیز تحت حکومت خود درآور. عبیداللَّه بن زیاد از بصره تا کوفه یکسره تاخت. (در قضیه‌ى آمدن او به کوفه هم نقش خواص معلوم مى‌شود، که اگر دیدم مجالى هست، بخشى از آن را برایتان نقل خواهم کرد.) او هنگامى به دروازه‌ى کوفه رسید که شب بود. مردم معمولى کوفه - از همان عوامى که قادر به تحلیل نبودند - تا دیدند فردى با اسب و تجهیزات و نقاب بر چهره وارد شهر شد، تصوّر کردند امام حسین علیه‌السّلام است. جلو دویدند و فریاد “السّلام علیک یا بن رسول‌اللَّه” در فضا طنین افکند!

ویژگى فرد عامى، چنین است. آدمى که اهل تحلیل نیست، منتظر تحقیق نمى‌شود. دیدند فردى با اسب و تجهیزات وارد شد. بى آن‌که یک کلمه حرف با او زده باشند، تصوّر غلط کردند. تا یکى گفت “او امام حسین علیه‌السّلام است” همه فریاد “امام حسین، امام حسین” برآوردند! به او سلام کردند و مقدمش را گرامى داشتند؛ بى آن‌که صبر کنند تا حقیقت آشکار شود. عبیداللَّه هم اعتنایى به آنها نکرد و خود را به دارالاماره رساند و از همان جا طرح مبارزه با مسلم بن عقیل را به اجرا گذاشت. اساس کار او عبارت از این بود که طرفداران مسلم بن عقیل را با اشدّ فشار مورد تهدید و شکنجه قرار دهد. بدین جهت، “هانى بن عروه” را با غدر و حیله به دارالاماره کشاند و به ضرب و شتم او پرداخت. وقتى گروهى از مردم در اعتراض به رفتار او دارالاماره را محاصره کردند، با توسّل به دروغ و نیرنگ، آنها را متفرق کرد.

در این مقطع هم، نقش خواصِ به اصطلاح طرفدارِ حق که حق را شناختند و تشخیص دادند، اما دنیایشان را بر آن مرجّح دانستند، آشکار مى‌شود. از طرف دیگر، حضرت مسلم با جمعیت زیادى به حرکت درآمد. در تاریخ “ابن اثیر” آمده است که گویى سى هزار نفر اطراف مسلم گرد آمده بودند. از این عدّه فقط چهار هزار نفر دوْرادوْر محلّ اقامت او ایستاده بودند و شمشیر به دست، به نفع مسلم بن عقیل شعار مى‌دادند.

این وقایع، مربوط به روز نهم ذى‌الحجّه است. کارى که ابن زیاد کرد این بود که عدّه‌اى از خواص را وارد دسته‌هاى مردم کرد تا آنها را بترسانند. خواص هم در بین مردم مى‌گشتند و مى‌گفتند “با چه کسى سر جنگ دارید؟! چرا مى‌جنگید؟! اگر مى‌خواهید در امان باشید، به خانه‌هایتان برگردید. اینها بنى‌امیّه‌اند. پول و شمشیر و تازیانه دارند.” چنان مردم را ترساندند و از گرد مسلم پراکندند که آن حضرت به وقت نماز عشا هیچ کس را همراه نداشت؛ هیچ‌کس!

آن گاه ابن زیاد به مسجد کوفه رفت و اعلان عمومى کرد که “همه باید به مسجد بیایند و نماز عشایشان را به امامت من بخوانند!”

تاریخ مى‌نویسد: “مسجد کوفه مملو از جمعیتى شد که پشت سر ابن زیاد به نماز عشا ایستاده بودند.” چرا چنین شد؟ بنده که نگاه مى‌کنم، مى‌بینم خواصِ طرفدارِ حقْ مقصرّند و بعضى‌شان در نهایتِ بدى عمل کردند. مثل چه کسى؟ مثل “شریح قاضى”. شریح قاضى که جزو بنى‌امیّه نبود! کسى بود که مى‌فهمید حق با کیست. مى‌فهمید که اوضاع از چه قرار است. وقتى “هانى بن عروه” را با سر و روى مجروح به زندان افکندند، سربازان و افراد قبیله‌ى او اطراف قصر عبیداللَّه زیاد را به کنترل خود درآوردند.

ابن زیاد ترسید. آنها مى‌گفتند: “شما هانى را کشته‌اید.” ابن زیاد به “شریح قاضى” گفت: “برو ببین اگر هانى زنده است، به مردمش خبر بده.” شریح دید هانى بن عروه زنده، اما مجروح است. تا چشم هانى به شریح افتاد، فریاد برآورد: “اى مسلمانان! این چه وضعى است؟! پس قوم من چه شدند؟! چرا سراغ من نیامدند؟! چرا نمى‌آیند مرا از این‌جا نجات دهند؟! مگر مرده‌اند؟!” شریح قاضى گفت: “مى‌خواستم حرفهاى هانى را به کسانى که دورِ دارالاماره را گرفته بودند، منعکس کنم. اما افسوس که جاسوس عبیداللَّه آن‌جا حضور داشت و جرأت نکردم!” “جرأت نکردم” یعنى چه؟ یعنى همین که ما مى‌گوییم ترجیح دنیا بر دین! شاید اگر شریح همین یک کار را انجام مى‌داد، تاریخ عوض مى‌شد. اگر شریح به مردم مى‌گفت که هانى زنده است، اما مجروح در زندان افتاده و عبیداللَّه قصد دارد او را بکشد، با توجّه به این‌که عبیداللَّه هنوز قدرت نگرفته بود، آنها مى‌ریختند و هانى را نجات مى‌دادند. با نجات هانى هم قدرت پیدا مى‌کردند، روحیه مى‌یافتند، دارالاماره را محاصره مى‌کردند، عبیداللَّه را مى‌گرفتند؛ یا مى‌کشتند و یا مى‌فرستادند مى‌رفت. آن گاه کوفه از آنِ امام حسین علیه‌السّلام مى‌شد و دیگر واقعه‌ى کربلا اتّفاق نمى‌افتاد! اگر واقعه‌ى کربلا اتّفاق نمى‌افتاد؛ یعنى امام حسین علیه‌السّلام به حکومت مى‌رسید. حکومت حسینى، اگر شش ماه هم طول مى‌کشید براى تاریخ، برکات زیادى داشت. گرچه، بیشتر هم ممکن بود طول بکشد.

یک وقت یک حرکت بجا، تاریخ را نجات مى‌دهد و گاهى یک حرکت نابجا که ناشى از ترس و ضعف و دنیاطلبى و حرص به زنده ماندن است، تاریخ را در ورطه‌ى گمراهى مى‌غلتاند. اى شریح قاضى! چرا وقتى که دیدى هانى در آن وضعیت است، شهادتِ حق ندادى؟! عیب و نقصِ خواصِ ترجیح دهنده‌ى دنیا بر دین، همین است.

به داخل شهر کوفه برگردیم:وقتى که عبیداللَّه بن زیاد به رؤساى قبایل کوفه گفت “بروید و مردم را از دُورْ مسلم پراکنده کنید وگرنه پدرتان را در مى‌آورم” چرا امر او را اطاعت کردند؟! رؤساى قبایل که همه‌شان اموى نبودند و از شام نیامده بودند! بعضى از آنها جزو نویسندگان نامه به امام حسین علیه‌السّلام بودند. “شَبَثْ بن ربْعى” یکى از آنها بود که به امام حسین علیه‌السّلام نامه نوشت و او را به کوفه دعوت کرد. همو، جزو کسانى است که وقتى عبیداللَّه گفت “بروید مردم را از دُوْر مسلم متفرّق کنید” قدم پیش گذاشت و به تهدید و تطمیع و ترساندنِ اهالى کوفه پرداخت!

چرا چنین کارى کردند؟! اگر امثال شَبَثْ بن ربْعى در یک لحظه‌ى حسّاس، به جاى این‌که از ابن زیاد بترسند، از خدا مى‌ترسیدند، تاریخ عوض مى‌شد. گیرم که عوامْ متفرّق شدند؛ چرا خواصِ مؤمنى که دوْر مسلم بودند، از او دست کشیدند؟ بین اینها افرادى خوب و حسابى بودند که بعضیشان بعداً در کربلا شهید شدند؛ اما این‌جا، اشتباه کردند.

البته آنهایى که در کربلا شهید شدند، کفّاره‌ى اشتباهشان داده شد. درباره‌ى آنها بحثى نیست و اسمشان را هم نمى‌آوریم. اما کسانى از خواص، به کربلا هم نرفتند. نتوانستند بروند؛ توفیق پیدا نکردند و البته، بعد مجبور شدند جزو توّابین شوند. چه فایده؟! وقتى امام حسین علیه‌السّلام کشته شد؛ وقتى فرزند پیغمبر از دست رفت؛ وقتى فاجعه اتّفاق افتاد؛ وقتى حرکت تاریخ به سمت سراشیب آغاز شد، دیگرچه فایده؟! لذاست که در تاریخ، عدّه‌ى توّابین، چند برابر عدّه‌ى شهداى کربلاست. شهداى کربلا همه در یک روز کشته شدند؛ توّابین نیز همه در یک روز کشته شدند. اما اثرى که توّابین در تاریخ گذاشتند، یک هزارم اثرى که شهداى کربلا گذاشتند، نیست! به‌خاطر این‌که در وقت خود نیامدند. کار را در لحظه‌ى خود انجام ندادند. دیر تصمیم گرفتند و دیر تشخیص دادند.

چرا مسلم بن عقیل را با این‌که مى‌دانستید نماینده‌ى امام است، تنها گذاشتید؟! آمده بود و با او بیعت هم کرده بودید. قبولش هم داشتید. (به عوام کارى ندارم. خواص را مى‌گویم.) چرا هنگام عصر و سرِ شب که شد، مسلم را تنها گذاشتید تا به خانه‌ى “طوعه” پناه ببرد؟! اگر خواص، مسلم را تنها نمى‌گذاشتند و مثلاً، عدّه به صد نفر مى‌رسید، آن صد نفر دُوْر مسلم را مى‌گرفتند. خانه‌ى یکى‌شان را مقرّ فرماندهى مى‌کردند. مى‌ایستادند و دفاع مى‌کردند. مسلم، تنها هم که بود، وقتى خواستند دستگیرش کنند، ساعتها طول کشید. سربازان ابن زیاد، چندین بار حمله کردند؛ مسلم به تنهایى همه را پس زد. اگر صد نفر مردم با او بودند، مگر مى‌توانستند دستگیرش کنند؟! باز مردم دورشان جمع مى‌شدند. پس، خواص در این مرحله، کوتاهى کردند که دوْر مسلم را نگرفتند.


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93/8/4ساعــت 6:59 صبح تــوسط عباس | نظر