سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بسمه تعالی فرهنگ شناسه خبر : 232233 رج به رج به عشق مدافعان حرم

 

شناسه خبر : 232233

 

از راه می‌رسند؛ با گلوله‌های کاموایی که در دست دارند و دستکش و کلاهی که تازه بافته‌اند. شال و کلاه‌های بافته شده را در سبدی می‌گذارند تا به موقع به دست جوانانی برسد که ‌بند پوتینشان را سفت بسته و جانشان را کف دست گرفته‌اند. جوانانی که این روزها با عنوان مدافعان حرم راهی سوریه جنگ زده می‌شوند.

از راه می‌رسند؛ با گلوله‌های کاموایی که در دست دارند و دستکش و کلاهی که تازه بافته‌اند. شال و کلاه‌های بافته شده را در سبدی می‌گذارند تا به موقع به دست جوانانی برسد که ‌بند پوتینشان را سفت بسته و جانشان را کف دست گرفته‌اند. جوانانی که این روزها با عنوان مدافعان حرم راهی سوریه جنگ زده می‌شوند. بانوان محله «سلسبیل» خوب می‌دانند اگر جوانان جنگ و جبهه بدانند که شال و کلاه کردن و جبهه رفتن آنها با دعای خیر اهالی محله همراه است چه امیدی در دلشان روشن می‌شود و با نیروی بیشتر از حریم اسلام و حرمین شریفین دفاع می‌کنند. اهالی این محله از 2 ماه قبل که 2 شهید مدافع حرم از میان جوانان همین محله پر کشیدند به هواخواهی مدافعان حرم آنچه از دستشان برمی‌آید انجام می‌دهند. بانوان محله سلسبیل شمالی به یاد سال‌هایی که در خانه‌هایشان برای رزمندگان 8 سال دفاع‌مقدس لباس گرم می‌بافتند حالا برای مبارزان مدافع حرم، میل و کاموای خود را دست می‌گیرند و زمستان جبهه جنگ در سوریه را برای مدافعان حرم گرم می‌کنند. آنها شنیده‌اند که سوز زمستان در سوریه سخت سرد است و به همین دلیل سعی می‌کنند بهترین و گرم‌ترین جنس کاموا و مناسب‌ترین نوع بافت را انتخاب کنند تا سوز سرما کمتر از لباس‌هایی که می‌بافند عبور کند. یکی از خانم‌ها می‌گوید: «اینها هم وجودشان را گرم می‌کند هم دلشان را. دعای خیر ما با هر لباسی که می‌بافیم بدرقه راهشان می‌شود.»

 

باز شهدا ‌بانی بودند
دور هم نشسته‌اند و با کامواهای رنگی دستکش و کلاه می‌بافند. 2 ماه است که به حضور هر روزه در سرای محله سلسبیل شمالی عادت کرده‌اند. آب هم دستشان باشد هر روز صبح به سرای محله‌شان می‌آیند تا ساعاتی را به یاد جوانان محله که برای دفاع از حرم‌های حضرت رقیه(س) و حضرت زینب(س) راهی سوریه شده‌اند میل‌های بافتنی را دست بگیرند و لباسی گرم برای رزمنده‌ها ببافند.
مسئول خانه تسنیم سرای محله سلسبیل شمالی می‌گوید: «ماجرا از 2 ماه پیش شروع شد که به فاصله کوتاه از هم، 2 جوان هم‌محله‌ای ما در سوریه به شهادت رسیدند. ما به همراه زنان محله تصمیم گرفتیم حالا که نمی‌توانیم به جمع مدافعان حرم در سوریه بپیوندیم برای آنها‌ کاری که از دستمان برمی‌آید انجام دهیم.» کلاس‌های آموزش بافتنی از همان زمان آغاز شد و اهالی محله همزمان با آموزش بافتنی در سرای محله، کم‌کم کلاه و دستکش و شال بافتند.

مثل آن روزها هستیم
هر وقت دور هم جمع می‌شوند برای مدافعان حرم بافتنی می‌بافند و یاد روزهایی می‌افتند که در 8 سال دفاع مقدس برای رزمنده‌ها لباس می‌دوختند و شال و کلاه کاموایی می‌بافتند. «سوسن ریاضی» چشم از شال نیمه بافته شده‌اش برنمی‌دارد. او می‌گوید: «اینجا در کنار دیگر زنان درست حس و حال زمان جنگ تحمیلی را دارم. آن زمان 3 برادرم رزمنده بودند و ما یک لحظه از فکر آنها بیرون نمی‌آمدیم. مادرم گوشه‌ای از خانه را آماده کرده بود برای اینکه زنان محله بتوانند کمک‌های پشت جبهه را انجام دهند. آن سال‌ها هم برای رزمنده‌ها لباس گرم و کاموایی می‌بافتیم. خودمان 3 رزمنده در جبهه داشتیم و برایمان فرقی نمی‌کرد که این لباسی که می‌بافیم به دست چه کسی می‌رسد. همه آنهایی که در جبهه می‌جنگیدند برادران ما بودند. مادرم هر رزمنده‌ای را که می‌دید انگار پسران خودش را دیده و دلش آرام می‌گرفت. بافتن این لباس‌های گرم مثل زمان جنگ تحمیلی مایه دلگرمی است و به ما آرامش می‌دهد.»

رج به رج به عشق مدافعان حرم

 آستین بالا زده‌ایم
«شاید تا چند سال پیش کمک به مدافعان حرم برای مردم هنوز جا نیفتاده بود. اما به محض اینکه نخستین جوانان از هر محله به جمع مدافعان حرم پیوستند اهالی هم کم‌کم به میدان آمدند.» دبیر شورایاری محله سلسبیل شمالی این را می‌گوید و یاد دوستان و رفقایش می‌افتد که در یک سال گذشته به صف مدافعان حرم پیوسته‌اند: «جوانان زیادی از محله ما راهی سوریه شده‌اند. یکی که رفت بقیه را هم با خود برد. همه ما هم هیئتی‌های قدیمی بودیم و صبح تا شبمان با هم می‌گذشت. حالا آنهایی که به هر دلیلی نمی‌توانند در آنجا حضور داشته باشند، در همین محله آستین بالا زده‌اند و به یاد رفاقت چندین و چند ساله هرچه در توان دارند انجام می‌دهند.» در حسینیه‌ای در نزدیکی سرای محله که قبلاً خانه 3 شهید جنگ تحمیلی بود و حالا عکس همه آنها روی دیوار حسینیه به چشم می‌خورد حجمی از مواد غذایی و شوینده و مواد بهداشتی روی هم گذاشته شده است. رهایی می‌گوید: «مجمع خیّران ما، همگی خودشان اهل جبهه و جنگ هستند. با هزینه‌هایی که این خیّران تأمین می‌کنند اقلامی خریداری می‌شود تا به دست مدافعان حرم برسد. از مسواک و خمیر دندان تا کنسرو و روغن و برنج و مواد غذایی.»

برای خدمت آماده‌اند
«غلامرضا شعبانی» علاوه بر برادرش، اقوام دور و نزدیک دیگری داشت که در جبهه شهید شدند. او که از اعضای مجمع خیّران محله سلسبیل شمالی است می‌گوید: «روزی که شهید مدافع حرم را برای تشییع به محله آوردند حس و حال عجیبی داشتم انگار تاریخ داشت تکرار می‌شد و همان روزهای جنگ برای من تداعی شده بود. آن روز مدام در فکر بودم که پدر شهید دهقان چه حس و حالی دارد. بعد فهمیدم که خود او هم جزو مدافعان حرم است. درست مثل زمان جنگ تحمیلی. فکر می‌کنم هیچ چیز عوض نشده؛ حتی مردم هم همان حس و حال آن روزها را دارند.»

 درس پس می‌دهیم
روغن‌ها و بسته‌های کنسرو و آب میوه‌های دیگر را دست به دست می‌دهند تا گوشه‌ای مرتب چیده شود. «محسن ریزبند» یکی دیگر از اعضای مجمع خیّران محله با دیدن بسته‌های کالای مدافعان حرم یاد روزهای جنگ تحمیلی می‌افتد و می‌گوید: «زمانی در جبهه‌ها همین بسته‌های مواد غذایی و شوینده‌ها و وسایل دیگر به دست ما می‌رسید و ما چقدر از دیدن آنها خوشحال می‌شدیم. فکرش را نمی‌کردم که یک روز من چنین وسایلی را برای افراد دیگری که در خط مقدم جبهه هستند آماده کنم. اما حالا که می‌بینم هموطن‌ها، هم‌محله‌ای‌ها و هم‌هیئتی‌های من در این جبهه‌ها می‌جنگند وظیفه خود می‌دانم که این وسایل را برای آنها تهیه کنم. این کار یک جور ادای دین است؛ یک روز این کمک‌ها را دریافت و از آن استفاده می‌کردیم. حالا باید همان کار را برای افرادی که شرایط آن روزگار ما را دارند انجام دهیم.»

  اینجا وقت طلاست
«زهرا» گوشه‌ای نشسته و آرام کاموا را با قلاب می‌بافد. کم حرف است و سرش پایین. با وجود معلولیتی که دارد پا به پای مادرش به‌سرا می‌آید و بافتنی می‌بافد. می‌گوید: «می‌خواهم به مدافعان حرم کمک کنم.» این نخستین و آخرین حرفی است که می‌گوید. سرش را دوباره پایین می‌اندازد و غرق در بافتنی‌اش می‌شود. می‌ترسد با صحبت، فرصت بافتن را از دست بدهد. حرفی نمی‌زند. اما رفتارش نشان می‌دهد که برای رساندن کمک‌ها به دست مدافعانی که در سرمای سوریه می‌جنگند وقت طلاست. «طوبی کمالی» مادر زهرا می‌گوید: «زهرا با وجود معلولیتی که دارد گوشه خانه نمی‌نشیند و دوست دارد اگر‌کاری از دستش برمی‌آید انجام دهد. او خوشنویسی هم می‌کند و داستان کوتاه می‌نویسد. چند داستان کوتاه هم درباره مدافعان حرم نوشته است.» زهرا کامواهای رنگی را نشان می‌دهد که قرار است آنها را برای فرزندان مدافعان حرم ببافد و در نبود پدر، آنها را به مهربانی خودش دلگرم کند. به گفته مادر زهرا، او هر روز وقت زیادی برای بافتن کلاه و دستکش و لباس برای مدافعان حرم و بچه‌های آنها صرف می‌کند. زهرا خوش فکر است؛ هم شال و کلاه برای مدافعان می‌بافد و هم خانواده شهدای مدافع را از قلم نمی‌اندازد.

 تجربه‌ها به کمک می‌آیند
«ناصر مرسوقی» یکی از اعضای مجمع خیّران سرای محله سلسبیل شمالی است که سال‌ها حضور در جبهه را تجربه کرده است. او می‌گوید: «وقتی جوان بودیم همین بسته‌ها که مردم آنها را تهیه می‌کردند در جبهه به دست ما می‌رسید. رفع نیازهای ما در جبهه یک چیز بود و اینکه می‌دانستیم مردم در شهر با چه عشق و علاقه‌ای این وسایل و خوراکی‌ها را برای ما تهیه می‌کردند چیز دیگر. آن زمان نامه نوشتن برای رزمنده‌ها رسم بود. یک بار نامه‌ای به همراه یک وسیله به دست من رسید که در آن بچه‌ای نوشته بود آن وسیله را با پول قلکش خریده است. این ارزشمندترین هدیه‌ای بود که رزمنده‌ای مثل من می‌توانست در جبهه دریافت کند.» تجربه سال‌های جنگ تحمیلی حالا به کمکش آمده تا تشخیص دهد چه چیزهایی می‌تواند بخشی از نیازهای مدافعان حرم را برآورده کند.

دوباره مرور می‌شود
«روزی که پیکرهای شهیدان عبدالله باقری و محمدرضا دهقان را برای تشییع به محله آوردند روزهایی برایم تداعی شد که در کوچه‌ها و محله‌های شهر مدام پیکر جوانان یا پلاک‌ها و پوتین‌های خاکی‌شان بازمی‌گشت. مثل وقتی که پیکر برادر شهیدم را آورند و تمام اهل محل برای تشییع او آمدند. از همان سال‌ها یاد گرفته بودیم خانم‌ها اگر به جنگ و جبهه نمی‌روند می‌توانند کمک حال رزمنده‌ها باشند. مواد خوراکی برای جبهه بسته‌بندی می‌کردیم؛ زنان لباس‌های رزمنده‌ها را به خانه می‌آوردند و می‌شستند. اتو می‌کردند و تحویل پایگاه‌ها می‌دادند. یکی لباس می‌دوخت. دیگری اتو می‌کشید و رفو می‌کرد. خلاصه همه چشمشان را می‌بستند و بی‌منت کار می‌کردند. بعضی حتی در خیالشان، آن لباس را به دست پسر یا برادرشان می‌دادند. حالا هم وقتی می‌بینیم جوانان زیادی از این محله برای دفاع از اعتقاداتشان جلوی توپ و تانک ایستادگی می‌کنند مثل همان وقت‌ها هستیم.» اینها را «شهلا ممتاز» از اهالی محله سلسبیل جنوبی می‌گوید که با یاد برادر شهیدش دانه‌های اشک سر خورده روی صورتش را پاک می‌کند و به بافتن شال گردن ادامه می‌دهد.

 «ننه عصمت»های امروزیم
«ما هم برای خودمان یک پا ننه عصمت هستیم.» «مینو احمدی» این را می‌گوید و عروسک‌های کوچک و بزرگ را نشان می‌دهد که گوشه‌ای چیده شده‌ است و تعدادی شال و کلاه هم کنار آنها به چشم می‌خورد: «هم در دوران جنگ و هم حالا امثال ننه عصمت و بانوان فعال محله در حوزه ارسال کمک به جبهه زیاد هستند؛ افرادی که برای جوانان رزمنده از جان مایه می‌گذارند. ما در این ‌سرا به فکر فرزندان افرادی که برای دفاع از اعتقاداتشان به سوریه رفته‌اند هم هستیم و برایشان شال و دستکش‌های رنگی می‌بافیم. عروسک و اسباب‌بازی می‌خریم و به دیدن آنها می‌رویم. حالا که پدر این بچه‌ها به جنگ رفته ما وظیفه داریم به فکر این بچه‌ها باشیم.» هر یک از اهالی محله خبر جمع کردن این هدیه‌ها را می‌شنود عروسکی در دست می‌گیرد و به طرف سرای محله می‌آید تا سهمی در این کار داشته باشد. «فاطمه قطوعی» مدیر سرای محله سلسبیل شمالی می‌گوید: «مجمع خیّرین، کامواهای لازم برای بافت دستکش و کلاه را فراهم می‌کند و در اختیار زنان محله قرار می‌دهد. آنها هم زمان می‌گذارند و لباس‌های بافته شده را به‌سرا می‌آورند تا به دست جوانان مدافع حرم برسد. گاهی هم این بانوان با هزینه‌های شخصی این کامواها را تهیه می‌کنند و به همراه اقلام دیگر، به‌سرا می‌آورند.»

 گل سرسبد محله بودند
«فاطمه تدین» از رزمندگان مدافع حرم می‌گوید که در محله سلسبیل شمالی تعدادشان کم نیست: «جوانان زیادی از این محله‌ها به جمع مدافعان حرم پیوسته‌اند؛ مانند شهیدان باقری و دهقان. معمولاً هر یک از افرادی که در این جمع برای مدافعان حرم لباس و لوازم ضروری تهیه می‌کند پسر یا برادری همسن و سال مدافعان حرم دارد. همه ما این جوانان را در محله می‌شناسیم که چقدر نجیب و سر به زیر بودند. در محله اگر گردهمایی‌ بود حتماً حضور داشتند. به همین واسطه تقریباً همه اهل محل، آنها را می‌شناختند. بعد از شهادتشان یک روز همه ما به دیدن خانواده‌هایشان رفتیم و از آنها دلجویی کردیم. آنها را در جریان بافت لباس برای رزمنده‌های مدافع حرم قرار دادیم. فکر می‌کنم حالشان که کمی مساعد شود به‌زودی آنها هم به جمع ما می‌پیوندند.»


+ نوشته شـــده در سه شنبه 94/10/29ساعــت 3:39 عصر تــوسط عباس | نظر