سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بادغبغب

 بسمه تعالی

بعد از ناهار در لپ تاپش را باز کرد. بعد از ظهر هم کلاس داشت. درس‌های صبحش را مرور کرد و «اسفار»ِ بعد‌ از ظهر را پیش مطالعه کرد. یک ساعت بیشتر وقت نمانده بود که نشانگر موس را برد روی فایل «اسب سفید» و شروع کرد به تایپ کردن. «اسب سفید» رمان جدیدی بود که شروع کرده بود. برای نوجوانان می‌نوشت.
سرش را که آورد بالا ساعت 6 شده بود. لپ تاپش را گذاشت تو کیفش و رفت از داخل قفسه کتاب "اسفار" را بردارد و برود کلاس. چشمش افتاد به کتاب‌هایی که رفیقش نوشته بود و به او هدیه داده بود: "بررسی نظریه‌های ابداعی ملاصدرا"، "تطبیق آرای ملاصدرا با نوشته‌های عرفای سلف" و چند تا کتاب که به زبان عربی نوشته بود و نگاهی کرد به کتاب‌های خودش که به ردیف تکیه داده بودند به همدیگر: "حرف‌های خاکستری"، "گردباد" و ... . همه هم برای گروه سنّی نوجوان. زانوهایش خم شد. و سجده شکر بجا آوردو‌گفت. چه‌قدر می‌چسبید نوشتن کتاب‌هایی که کسی یرایشان آدم را تحویل نمی‌گیرد. نوشته‌هایی که نفخ آور نیست، باد نداردکه بیافتد تو غبغب آدم.
حدیث: امام علی علیه السلام فرمود: کودکانتان راچیزی بیاموزید که برایشان سودمند باشد، پیش ازآنکه مرجئه (یکی از گروهای منحرف) افکار خود رابر آنان القاء کنند.


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91/3/24ساعــت 8:37 صبح تــوسط عباس | نظر