سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از شرکت موسوی در ختم دختری که زنده بود تا عقب نشینی کروبی از ادع

بسمه تعالی

 

از شرکت موسوی در ختم دختری که زنده بود تا عقب نشینی کروبی از ادعای تجاوز جنسی در زندان + فیلم

 

گروه سیاسی: سومین سالگرد انتخابات دهم ریاست جمهوری در حالی فرا رسیده است که این انتخابات به دلیل ویژگی‌های منحصر به فرد خود، سلسله رخدادهای قبل و بعد آن و نیز تاثیرات قابل توجهی که بر فضای سیاسی و اجتماعی کشور گذاشت، از مهم‌ترین آزمون‌های ملی و حساسترین تحولات تاریخ انقلاب به شمار می‌آید. بر همین اساس، رجانیوز طی سلسله مطالبی به بازخوانی اهم اتفاقات رخ داده در سال 88 می پردازد و همانگونه که در بخش نخست، ریشه های طرح ادعای تقلب در انتخابات بررسی شد، در بخش دوم دروغ های تاریخی جریان موسوم به سبز به سردمداری میرحسین موسوی و مهدی کروبی بازخوانی می شود:
 
جریان اصلاحات که با رنگ سبز و شعار "دروغ ممنوع" پا به عرصه رقابت دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری گذاشته بود،  در عمل به گونه ای رفتار کرد که بزرگترین دروغ های تاریخ معاصر ایران را از آن خود کرد و در واقع از "نماد مبارزه با دروغ"، به "بزرگترین نماد دروغ" تبدیل شد.
 
روش های عجیب و دروغ های بزرگی که سبزها بعد از انتخابات در پیش گرفتند، بیش از هر چیز تداعی کننده خاطرات رهبر فاشیسم آلمان، آدولف هیتلر بود که در کتاب نبرد من می نویسد:
 
"مردم شکست آلمان در جنگ جهانی اول را به این دلیل پذیرفتند که یهودی‌های پر نفوذ در مطبوعات از این تکنیک استفاده کردند." از نظر هیتلر این روش مستلزم آن است که دروغ باید چنان بزرگ باشد که هیچ کس باور نکند. بعدها یوزف گوبلز که وزیر تبلیغات هیتلر بود این تئوری را با کمی تغییر بدین گونه بیان کرد که "دروغ بزرگ یکی از روش‌های تبلیغاتی مورد استفاده انگلستان است. انگلیسی‌ها یک دروغ بزرگ می‌گویند و تحت هر شرایطی بر تکرار آن پافشاری می‌کنند."
 
با این اوصاف، هر چند پیش از انتخابات نیز دروغ های مکرر و بی شرمانه میرحسین موسوی و مهدی کروبی در نطق های مختلف انتخاباتی شان حاکی از ظهور امپراتوری دروغ در کشور بود، اما ادامه این روند و حوادث پس از 22 خرداد که با دروغ بزرگ تقلب در انتخابات اوج گرفت، نشان داد جنگ قدرت و عطش ریاست، علت همه آن چیزی است که میرحسین موسوی را بعد از 20 سال انزوا مجددا به میدان سیاست کشانده است:
 
 
 
دروغی به نام ترانه موسوی
 
داستان ترانه موسوی از دیگر سناریوهایی بود که سبزها در پروژه کشته سازی و مظلوم نمایی خود مورد توجه قرار دادند تا اصلاحاتی که به قول سعید حجاریان به "خون" نیاز داشت، بتواند با توسل به بهانه ای جدید، ادامه حیات دهد. این پروژه بازتاب گسترده ای در سطح جهان به دنبال داشت. این بازتاب تا بدانجا بود که سناتور مک کاتر را بر آن داشت تا رسما در مجلس سنای آمریکا لب به سخن بگشاید و از جریان ترانه موسوی ابراز تأسف کند. و البته کسی نبود تا از رهبران اقلیت سبز بپرسد این دروغ بافی ها با حیثیت ایران اسلامی چه خواهد کرد.
 

ماجرا چه بود؟
 
بعد از تجمع حامیان موسوی در روز 7تیر که بعد از راهپیمایی از مسجد قبا کلید خورد، اخباری در سایت های ضدانقلاب و حامی موسوی درخصوص دستگیری برخی افراد منتشر شد که ترانه موسوی از جمله آنها بود. در این مراسم مهدی کروبی هم حضور پیدا کرد؛ اما خبری از میرحسین موسوی نشد. بعد از مراسم بود که طبق معمول کار به اغتشاشات خیابانی رسید و بعد هم نوبت به سناریوسازی های جدید رسید.
 
بعد از آشوب های این روز، سایت نوروز وابسته به جبهه مشارکت نوشت: «یکی از دستگیرشدگان هفتم تیر 88 با نام "ترانه موسوی" متولد 1360 در وضعیتی نامعلوم به سر می برد. یک ناشناس پس از نزدیک به سه هفته، در تماسی تلفنی با مادر او گفته است که ترانه به دلیل پارگی رحم در بیمارستان امام خمینی کرج بستری ست اما خانواده او پس از مراجعه به این بیمارستان نیز نتوانستند از فرزندشان خبری بگیرند.»
 
این سایت همچنین از قول مادر ترانه موسوی و با اشاره به تماس افراد ناشناس نوشت: «آن ها گفته اند ترانه مشکل ناموسی داشته است و به همین دلیل می خواسته با شلنگ سرم، خود را حلق آویز کند.»
 
سایت نوروز همچنین افزود: «یک شاهد عینی که روز هفتم تیر دستگیر شده بود، می گوید: نیروهای ضد شورش و لباس شحصی روز هفتم تیر من و تعدادی از دستگیرشدگان را سوار بر ون هایی به ساختمانی در اطراف میدان نوبنیاد بردند و به آزار جسمی و روحی ما پرداختند. برخی از دستگیرشدگان را در همان بعداز ظهر به زندان اوین منتقل کردند اما من و بقیه را آزاد کردند. ترانه در میان ما بود. او دختری زیبا، خوش اندام و شیک پوش بود و بازجویی اش از همه بیشتر طول کشید. چشم هایش سبز بود. من و تعدادی را همان شب آزاد کردند و تعدادی را نیز پیش از آزادی ما به جاهای دیگری فرستادند. اما نیروهای لباس شخصی ترانه را همان جا نگه داشتند و حتی به او اجازه ندادند تا با مادرش تماس بگیرد.»
 
سایت نوروز حتی به وضعیت پدر ترانه موسوی هم اشاره کرد: «پدر ترانه موسوی ناراحتی قلبی دارد و پس از ناپدید شدن تنها فرزندش در خانه بستری شده است.»
 
 
چندی بعد بود که خبر پیدا شدن جسد سوخته ترانه موسوی دوهفته پس از دستگیری منتشر شد. با وصفی که از شکل و شمایل و شیک پوش بودن ترانه با آب و تاب منتشر شده بود، انتشار این خبر می توانست احساسات زیادی را تحریک کند. در اخبار منتشر شده آمده بود: «جسد سوخته ترانه موسوی که در روز هفتم تیر در نزدیکی مسجد قبا دستگیر شده بود، در حومه ی قزوین پیدا شد. این خبر از سوی یکی از دوستان وی منتشر شده است. به نظر می آید، خانواده ی موسوی به شدت از سوی مقامات امنیتی تهدید شده اند. آنان نه تنها از توضیحات بیشتر به دوستان ترانه خودداری کرده ان، بلکه نخواسته اند حتی زمان و مکان تشییع جنازه ی وی مشخص شود.»
 
سایت های خبری حامی میرحسین موسوی نوشتند: «ترانه موسوی آخرین بار بنابر گواهی چند بازداشتی دیگر، آخرین بار در مقر پایگاه بسیج در حین بازجویی دیده شده است. نیروی بسیجی پس از آن این دختر را از دیگر بازداشتیان جدا کردند و به او تجاوز جنسی کردند. ترانه موسوی چندین بار و توسط چندین بسیجی به وحشیانه ترین شکل مورد تجاوز قرار گرفت. بر اثر آسیب های وارده به رحم و مهبل بیهوش شد. بسیجیان که دیدند کار به جای باریک کشیده است، بدن نیمه جان او را به بیمارستان امام خمینی کرج بردند به این امید که پارگی رحم و مهبل و مقعد او را به سانحه تصادف رانندگی نسبت دهند. در بیمارستان اما با معاینه پزشک معلوم می شود که علت آسیب های وارده نه سانحه تصادف بلکه تجاوز جنسی بوده است. نیروهای بسیجی که به شدت سراسیمه و نگران شده بودند با مشورت و هماهنگی مقامات بالاتر خود پیکر نیمه جان و بیهوش ترانه را از بیمارستان خارج می کنند و به کلیه پرسنل بیمارستان دستور اکید می دهند در این باره سکوت کنند و با کسی صحبت نکنند(!) پرستاری که نمی خواهد نامش فاش شود اما ترانه موسوی را شناسایی می کند. سرانجام نیروهای بسیجی او را به یکی از بیابان های خلوت اطراف قزوین می برند. در همان حال که بی هوش بوده مجدد به او تجاوز می کنند و سپس بر روی تن نیمه جانش بنزین ریخته و او را به آتش می کشند. تا کلیه آثار و نشانه های تجاوز را از بین ببرند.»
 
داستان سرایی های پر از ابهام و تناقض سبزها پایان نداشت. کدام موجودی دختری با این شرایط را به بیمارستان می توانست برده باشد با این خیال که دکتر او متوجه نشود و گمان کند این همه در اثر تصادف بوده است! آن قدر گفتند و نوشتند که تمام دنیا باخبر شود بر سر فرد مجهول الهویه ای به نام ترانه موسوی بلاهایی آمده که حتی در گوانتانامو هم بر سر کسی نیامده است! کسانی که هیچ گاه نخواستند پاسخگو باشند، نوشتند و نوشتند و نوشتند و در این میان کسی چون محمد مطهری (برادر علی مطهری) هم در تابناک نوشت:«آیا مثلا آنچه در مورد افراد بی کسی مانند "ترانه موسوی" دهان به دهان می گردد راست است؟ خانواده وی که ظاهرا در اطراف مسجد قبا دستگیر شده به کجا باید مراجعه کنند؟»
 
19 مرداد بیست و سی گزارشی پخش کرد که طی آن واقعیاتی در مورد ترانه موسوی مورد توجه قرار گرفته بود. در این گزارش توضیح داده شده بود که با توجه به آمار موجود تنها سه نفر با نام ترانه موسوی وجود دارند. این گزارش به سراغ یکی از این سه نفر و تنها کسی که می توانست مصداق این خیال پردازی ها باشد، رفته بود و با خانواده ترانه موسوی مصاحبه ای ترتیب داده بود.چندی بعد سردار رادان هم درخصوص شایعه کشته شدن ترانه موسوی گفت: 
 
«زمانی که موضوع خانم موسوی، کشته شدن او همچنین تعرض به وی و بعد هم سوزاندن جسد او عنوان شد، ما هم حساس شدیم که این چه اتفاقی بود که همه می دانند، اما پلیس که باید از این اطلاعات باخبر باشد اطلاعی از این موضوع ندارد. در نتیجه پیگیری هایی را انجام دادیم که نتیجه ای در پی نداشت و در ادامه به سایت جمعیت مراجعه کردیم که اسم سه نفر با نام ترانه موسوی به دست آمد.»
 
سردار رادان ادامه داد: «یکی از این افراد، دختر دو ساله ای بود که اساسا با خبر اینها هماهنگ نبود. دو تن دیگر هم مورد تحقیق و پیگیری قرار گرفتند که مشخص شد خانمی که آنها اعلام کرده اند، چندین سال است در خارج از کشور زندگی می کند و با خانواده اش هم مصاحبه شد که موضوع خنده داری بود.»
 
این همه اما باز هم خیال پردازی ها را متوقف نکرد. سوالی که وجود داشت این بود که اگر واقعا مدعیان راست  می گفتند چرا به سراغ پدر ترانه موسوی که خبر بیماریش را منتشر می کردند و مادر او که مصاحبه هایش را نقل می کردند نرفتند و تصاویر آنها را منتشر نکردند. اگر واقعا ترانه موسوی دیگری وجود داشت که به هر دلیل ثبت احوال از آن بی خبر است، چرا به یک باره خانواده ترانه موسوی هم همراه با او گم و گور شد؟! 
 
تناقضات و رؤیاپردازی های سبزها هیچ گاه پایانی نیافت و این همه در رسانه های خارجی بازتاب پیدا می کرد.اصلاح طلبان هم هیچ گاه درصدد پاسخ به این ابهامات برنیامدند؛ بلکه تنها کوشیدند تا یک طرفه ابهاماتی جدید ایجاد کنند و خود را از زیر بار فشار افکار عمومی رهایی بخشند. به یکباره نه تنها خانواده ترانه موسوی ادعایی اصلاح طلبان گم و گور شده بود، بلکه دیگر حتی خبری از دوستان او هم نبود. با وجود آنکه سایت خبری "الف" نیز طی فراخوانی از مدعیان وجود ترانه موسوی چهارمی در کشور و سایر افراد خواسته بود تا اگر خبری از خانواده ترانه چهارم دارند، ارائه کنند، اما باز هم خبری نشد که نشد. 
 
اصلاح طلبان هیچ گاه نتوانستند ادعاهای خود و خیال بافی هایشان را ثابت کنند و اصلا حتی درصدد اثبات هم برنیامدند. تنها نقشی که مدعیان تجاوز برای خود در نظر گرفته بودند طرح برخی موارد غیر مستند در افکار عمومی و شایعه سازی در سطح کشور و جهان علیه نظام بود.کروبی در گفتگو با هیئت سه نفره قوه قضائیه که برای پیگیری مسائل بعد از انتخابات تشکیل شده بود، تاکید کرد: «من ترانه موسوی یا اعضاء خانواده او را ندیده ام و از افراد مرتبط با آقای میرحسین موسوی و اعضای کمیته ای که من و آقای موسوی تشکیل داده ایم شنیده ام و خودم اطمینان ندارم و فقط صرفاً شنیده های این جانب است و در این مورد مستندی ندارم!» 
 
اصلاح طلبان اگرچه پذیرفتند سندی ندارند، اما هیچ گاه موضوع را با مردم درمیان نگذاشتند تا سوء استفاده ها و آبروریزی ها ادامه پیدا کند.دست آخر کار به مجلس سنای آمریکا کشید تا آبروریزی تمام عیار مدعیان وطن پرستی کامل شود.
 
سناتور تریوس مک کارتر 21 جولای ضمن نمایش عکس بزرگی از ترانه موسوی در سنای آمریکا، ماجرای تکان دهنده ای از دستگیری، تجاوز و قتل فجیع ترانه موسوی را برای سناتورها و خبرنگاران آمریکایی تعریف کرد. او از رهبر ایران خواست تا به عکسی که در کنارش قرار داده بودند خوب نگاه کند. مک کاتر توضیح داد که نام این دختر ترانه موسوی است. او گفت:«این دختر در نزدیکی مسجد قبا دستگیر شده است؛ جایی که او درصدد در راه رفتن به آرایشگاه بوده است.» مک کاتر توضیح داد که بعد از دستگیری ترانه او تحت فشار قرار گرفته و توسط کسانی که او را دستگیر کرده بودند، مورد تجاوز واقع شده؛ بعد هم در حالی که بیهوش بوده به بیمارستان منتقل شده و در آنجا فوت کرده است.
 
 
کاتر از پیدا شدن بدن ترانه بین کرج و قزوین سخن گفته بود که برای جلوگیری از کالبد شکافی سوزانده شده است. این سناتور آمریکایی حتی به وضعیت خانواده ترانه موسوی اشاره کرد و گفت که آنها تهدید شده اند و از آنها خواسته شده سکوت کنند‌! مک کاتر بعد از نقل این داستان خیالی با لحنی بی شرمانه خطاب به رهبر انقلاب گفت:«رفراندوم در مورد شما برگزار شد و شما شکست خوردید.» او همچنین عباراتی را به کار برد که حتی ترجمه آن نیز مقدور نیست و این چنین دروغ پردازی های اقلیتی پررو دشمنان انقلاب و نظام و امام و کشور را جری کرد تا هر انچه می خواهند در تریبون های رسمی علیه ایران و کشورمان بیان کنند. و البته باز هم کسی در داخل پاسخگوی این بازی کودکانه نبود.
 
 چندی بعد سایت خبری الف با دفتر این سناتور تماس گرفت و مستندات ادعای مک کاتر را جویا شد. این سایت خبری در توضیح پیگیری های خود نوشت:«خبرنگار الف در جستجوی سرنخی از هویت خانم ترانه موسوی هفته پیش از طریق تلفن، فکس و ایمیل با سناتور مک کارتر تماس گرفت و هر بار از وی پرسید اطلاعات اش از دستگیری و قتل «ترانه موسوی» را از کجا بدست آورده است؟ اما سناتور مک کارتر هر بار به بهانه ای از پاسخ به سوال خبرنگار الف طفره می رفت.»
 
الف همچنین ادامه داد: «نهایتاً صبح امروز منشی سناتور مک کارتر در مقابل اصرار و سماجت خبرنگار الف، گفت: واقعاً نمی داند آقای سناتور اطلاعات مربوط به ترانه موسوی را از کجا آورده است!»و به این ترتیب داستان جعلی ترانه موسوی به افسانه ای پرغصه تبدیل شد که نتیجه آن جز آبروریزی برای ایران و ایرانیان نبود. بازتاب های بین المللی ادامه یافت و این همه در حافظه تاریخ ثبت شد تا هر بار که سخن از ایران به میان می آید با کنایه هم که شده سخن از ترانه موسوی هم گفته شود. 
 
کروبی حتی بعد از انتشار تصاویر خانواده ترانه موسوی هم کوشید تا این تصاویر را به خانواده دیگری غیر از خانواده ترانه موسوی اصلی نسبت دهد. این کوشش ها در حالی بود که هیچ ترانه موسوی دیگری از جانب کروبی معرفی نشد و خانواده ترانه موسوی واقعی هم پیدا نشدند. چگونه تا قبل از بالا گرفتن ماجرا دسترسی به خانواده ترانه موسوی وجود داشت اما به یکباره این دسترسی قطع شد و خانواده ترانه موسوی به یکباره غیب شدند؟ این سوالی بود که هیچ گاه اقلیت معترض به نتایج انتخابات به آن پاسخ نداد. اکنون به راستی مردم باید حقوق تضییع شده خود را از چه کسی بازستانند؟
 
وقتی سمبل صداقت و مبارزه با دروغگویی در مجلس ختم آدم زنده شرکت کرد!
 
«برای همراهی با جنبش سبز فقط به پشت بام خانه اش می رفت، نه برانداز بود نه مخملی، فقط الله اکبر می گفت، تا اینکه شبی آمدند، سه زن و دو مرد او را بردند برای همیشه.»، «پس از بیست روزجنازه او در یکی از سردخانه های جنوب تهران توسط مادرش شناسایی شد.»، «نهادهای امنیتی از تحویل جنازه به خانواده پورآقایی خودداری ورزیدند و در عوض جنازه او را مخفیانه در قطعه 302 بهشت زهرا به خاک سپردند.»، «مأموران دولتی به منظور محو آثار تجاوز به عنف، بخشی از بدن زن جوان را با اسید سوزانده بودند.»، « خانواده پورآقایی تحت فشار قرارگرفتند تا علت مرگ دخترشان را بیماری کلیوی اعلام دارند» و ...
 
هر روز خبری جدید در مورد سعیده پورآقایی در رسانه ها منتشر می شد. ماجرا آنقدر برای سبزها قابل اطمینان بود که شخص میرحسین موسوی را راهی مراسم ختم سعیده پورآقایی کرد و نوروزاین حضور را هم گزارش کرد:«مراسم ختم سعیده پورآقایی روز شنبه 7 شهریور به صورت محدود در مسجد قلهک برگزار شد و نمایندگانی از جنبش سبز برای همدردی با خانواده داغدیده این شهید مظلوم در مراسم حضور یافتند.» در این میان بازار توصیف داستان سعیده پورآقایی با آب و تاب وصف ناشدنی داغ بود.
 
پارلمان نیوز (ارگان فراکسیون اصلاح طلبان مجلس) نوشت: «همزمان با انتشار خبر کشته شدن فردی با نام سعیده پورآقایی (آمایی) دختر جوانی که عنوان می شود اکنون پیکر او در یکی از قبور گمنام قطعه 302 بهشت زهرا دفن شده است، فردی با ارسال یادداشتی برای فراکسیون خط امام(ره) مجلس به روایتی از زندگی و بازداشت سعیده پرداخت.»
 
این سایت خبری در ادامه متنی را با عنوان «دیروز همه گریستند» درج کرد و نوشت: «سعیده دو سال بود که دیگر پدر نداشت. اگرچه آن وقت هم پدرش نمی توانست خیلی پابه پای دخترش تکاپو و هیاهو داشته باشد. جنگ از پدر سعیده جسمی بیمار به یادگار گذاشته بود که فقط "بود" هرچه بود پدرش بود و کوله باری از خاطرات و خطرات جنگ. خاطراتی از 8 سال دفاع از ناوس ملت ایران و امید از اینکه ناموسش را بعد از او پاس خواهیم داشت.سعیده دو سال پیش پدرش را از دست داد. آثار به جای مانده از سلاح های شیمیایی دیگر توانی برای ماندن در او نگذاشته بود و او باید می رفت و همسر و دختر نوجوانش را که یادگار سالهای جنگ و امام بود به ما می سپرد...ما چه کردیم؟!»
 
این سایت خبری که تصویر اعلامیه سعیده پورآقایی را هم منتشر کرده بود، همچنین افزود:
 
 «دیروز مراسم ختم سعیده بود. مراسم ختم که نه! مادرش بود و چند نفر از اعضای خانواده و مهندس میر حسین موسوی و البته فضایی از غم و اندوه و بهت و حیرت. سعیده برای همراهی با جنبش سبز فقط به پشت بام خانه اش می رفت نه برانداز بود و نه مخملی فقط الله اکبر می گفت. تا اینکه شبی آمدند سه زن و دو مرد بودند او را بردند، برای همیشه!»
 
مظلوم نمایی همان به اصطلاح معترضان به نتایج انتخابات تمامی نداشت: «امانتدارش که دلبندش را برده بودند به همه جا متوسل شد تا یادگار همسر شهیدش را باز یابد اما هرچه تلاش می کرد کمتر به نتیجه می رسید، تا اینکه به درگاه یکی از اعضای نزدیک به رییس دولت متوسل شد و او هم راهنماییش کرد تا به پشت سردخانه ای صنعتی رسید. آری سعیده اش را درآغوش گرفت اما چه سیاه و چه سرد. چرا دیگر از آن نشاط و شور نوجوانی اثری نبود؟! دیروز همه گریستند.»
 
سایت نوروز (ارگان حزب مشارکت) طی مطلبی نوشت:«پایگاه اطلاع رسانی نوروز به اطلاعات تازه‏ای در خصوص خانم سعیده پورآقایی که مراسم ختم وی چند روز قبل برگزار گردید به دست آورده است. از آنجا که نقاط مجهولی در خصوص نامبرده مشخص و مبرهن شده است که نوروز از اظهار نظر درباره آن هنوز معذور هست، در حال حاضر برای جلوگیری از هرگونه پیشداوری و قضاوت عجولانه از انتشار این اطلاعات جلوگیری می کند و به همین دلیل تمام اخبار درج شده در خصوص این شخص را از سایت خود حذف کرده تا تمامی جوانب و حاشیه های این مسئله برای دست اندرکاران این سایت روشن گردد!»
 
چندی بعد گزارش کمیته سه نفره ای که مسول رسیدگی به این دست مسائل بود، منتشر شد. در این گزارش در خصوص سعیده پورآقایی از قول مهدی کروبی آمده بود:«این خانم فرزند شهید است و چند نفر از اعضاء خانواده او شهید شده اند و از طرفداران آقای موسوی بودند که با مادرش شبانه تکبیر می گفتند آمده اند او را در منزل دستگیر کرده اند و سپس او را مورد ضرب و شتم قرار داده اند و پس از چند روز جنازه او را که بخشی از قسمت پایین بدن او با اسید سوخته بوده مخفیانه به خاک سپرده اند. افراد آقای میرحسین به منزل او رفته اند و شنیده ام آقای میرحسین موسوی در جلسه ختم او شرکت کرده است و من هم قرار بود به منزل آنها بروم که فرصت نشد و فرزندم به سراغ آنها رفت.»
 
گزارش کمیته سه نفره می افزود:«از آقای کروبی سؤال شد آیا آنچه در مورد این چند نفر شنیده اید برای شما اطمینان حاصل شده که این افراد را در درگیری ها و آشوب های بعد از انتخابات دستگیر و مورد ضرب و شتم و احیاناً تجاوز جنسی قرار داده اند؟ آقای کروبی پاسخ داد: نه. من اطمینان ندارم و اینها شنیده های من است ولی چون در انتخابات معترض بودم و ذهنیتی داشتم لذا هر کسی ادعایی داشت به سراغ او می رفتیم و یا آنها را دعوت می کردیم و با آنها صحبت می کردیم.»
 
در این گزارش در خصوص سعیده پورآقایی آمده بود:«1 - پدر وی شهید نبوده و چند سال پیش فوت کرده واصولاً (س – پ) تنها فرزند خانواده نیست و دختر شهید هم نمی باشد. 2- مشارالیها با مادرش اختلاف داشته و از سال 86 تاکنون 6 مورد از منزل فراری شده و هر بار مادرش برای پیدا کردن او به مراکز انتظامی مراجعه داشته است و در مواردی پس از روزهایی به منزل برگشته و در چند مورد هم توسط مأمورین انتظامی با پسر و دختر دیگر دستگیر و زندانی و یا تحویل مادرش شده است.»
 
چندی بعد بود که بالاخره سعیده پورآقایی پیدا شد. او ماجرای خود را این گونه روایت کرد: «روز 13 تیر از خانه بیرون رفتم. چون در قفل بود و مادرم ممانعت می کرد از تراس پریدم و پایم شکست، وقتی رفتم بیرون در راه با فردی آشنا شدم، خیلی حالم بد بود و بدنم زخمی شده بود من را به بیمارستان بردند و حدود دو ماه در خانه ایشان بستری بودم و از من پرستاری کردند.در این مدت یک بار یکی از افراد آن خانه بود به من گفت که عکس من را به عنوان کسی که در تظاهرات کشته شده در سایت ها زده اند.»
 
سعیده در پاسخ به این سؤال گزارشگر که آیا در این مدت هیچوقت نخواستند او را به خانه برگردانند؟ گفت:«بله، سؤال می کردند اما من چیزی نمی گفتم و چون حالم بد بود، می ترسیدم مادرم مرا اینطور ببیند حالش بد شود، چون بیمار هم هستند. اما وقتی که در سایت ها آنطور خبر دادند خیلی تعجب کردم و اصلاً باورم نمی شد.»
 
او ادامه داد: «حتی اگر می خواستم برگردم، با شنیدن این شرایط می ترسیدم،چ ون من که زنده بودم ترسیدم برگردم و واقعاً بلایی سرم بیاورند.»
 
 
شنیدن ماجرا اما از زبان مادر سعیده توجه بیشتری به خود جلب می کند: «حدود یک ماه و نیم از غیبت سعیده گذشته بود، در تماس تلفنی که خود را معرفی نمی کردند گفتند دخترت را کشته اند، من گریه زاری می کردم و آنها قطع می کردند بدون آنکه نام خود را بگویند و فقط می دانم مرد بود. چند روز بعد زنگ زدند و گفتند حتماً ختم بگیرید. من هم تصمیم گرفتم مراسم را برگزار کنم چون با این شرایط همه دوستان و آشنایان تماس می گرفتند و می پرسیدند سعیده کجاست؟ نمی دانستم تا کجا می خواهم موضوع را کش بدهم، حتی دو بار نه اینکه بخواهم جلب توجه کنم اما به مرز خودکشی رسیدم.»
 
مادر سعیده می گوید: «در مجلس ختم دوستان و آشنا ها بودند اما پس از اتمام قرائت قرآن ورود مهندس میرحسین موسوی را خیر مقدم گفتند، برایم جای تعجب داشت که ایشان از کجا خبر دارد، پیغام دادند که من بروم که آقای موسوی می خواهد تسلیت بگوید البته من نرفتم و گفتم حالم خوب نیست.» 
 
او همچنین از سه آقا و یک خانم سخن می گوید که از طرف ستاد انتخاباتی آقای کروبی و برای کمک و پشتیبانی از آنها به درب خانه شان آمده اند:«پرسیدم آدرس ما را از کجا آورده اند گفتند پیدا کردن آدرس منزل شما برای ما کاری ندارد. گفتند که دخترتان را کشته اند یا در قطعه 302 دفن کرده اند یا در گور دسته جمعی. گفتم شما از کجا می دانید، من مطمئن نیستم. گفتند ما مطمئن هستیم. همانجا تکذیب کردم و گفتم دخترم نارسایی قلبی و عارضه کلیوی داشته، گفتند دروغ است نمی دانیم شما از چه می ترسید و پیگیری نمی کنید.»
 
در واکنش به زنده شدن سعیده پورآقایی رسانه های سبز اما طریقی دیگر را پیش گرفتند و این همه را سناریوسازی نهادهای امنیتی کشور خواندند! و توضیح دادند که فریب خورده اند. سوالی که وجود داشت این بود که بر فرض درستی این توجیه کودکانه برای فرار از فشار افکار عمومی آیا نزدیکان میرحسین و کروبی همه اطلاعاتشان را به این شکل به دست می آورند؟! اما این به اصطلاح فریب خوردن ها یکی، دو مورد نبود که بتوان به سادگی از کنار آن گذشت.
 
 این همه در رسانه های برون مرزی بازتاب می یافت و اخبار آن در اختیار نهادهای حقوق بشری و... قرار می گرفت تا در سیاه نمایی وضعیت ایران سوژه های ساختگی بیشتری برای طرح داشته باشند. اصلاح طلبان نه تنها هیچ گاه اعتراض نکردند و هیچ گاه توضیح ندادند که با چه پشتوانه منطقی ای به مراسم ختم این دختر رفته اند و اخبار مربوط به او را با آب و تاب تمام در رسانه هایشان منتشر کرده اند، بلکه در جای شاکی نشستند و نهادهای امنیتی را مسئول این ماجرا دانستند! اما آیا می شد همه رسوایی ها را به نهادهای امنیتی نسبت داد؟ آیا تواتر این فرافکنی می توانست در افکار منطقی جلوه کند؟ آیا با پذیرش مدعای اصلاح طلبان، درستی سایر اطلاعاتی که در این زمینه ها به آنها می رسید و آنها نیز سراسیمه منتشر می کردند نیز زیر سوال نمی رفت؟!
 
 
 

+ نوشته شـــده در چهارشنبه 91/3/24ساعــت 11:56 صبح تــوسط عباس | نظر