4:32
جعفر بلوری
«توسعه» و اینکه کشورها چگونه میتوانند در حوزه «اقتصاد» رشد یافته و تولید ثروت کنند، یکی از مهمترین و حیاتیترین موضوعاتی است که از بدو آغاز انقلاب صنعتی در قرن هجدهم، ذهن کارشناسان زیادی را در سراسر دنیا درگیر کرده است. امروزه و در قرن 21 نیز «توسعه»، مسئله بسیاری از کشورهای دنیاست و نظریهپردازان زیادی مشغول نظریهپردازی و ارائه راهحل در این حوزهاند. ذیلِ رشته جامعهشناسی نیز، درسی هست به نام «جامعهشناسی توسعه» که مهمترین کارویژه آن، یافتن موانع توسعه اقتصادی و ارائه راهکارهایی برای رسیدن به این مقصود است. مثل خیلی از علوم دیگر، در این حوزه نیز اختلافنظرهای زیادی وجود دارد و پس از اینکه چند سالی، یک نظریه به اصطلاح «میگیرد»، نظریه تازهای از راه رسیده و نظریه قبلی را اصلاح، تایید یا رد میکند؛ و این، شیوه تدریجیِ رشد علم، تقریبا در همه علوم انسانی دیده میشود و...
در این بین «فرضیه»هایی هم راجع به چرایی توسعه برخی کشورها و چرایی عقبماندگی کشورهای دیگر وجود دارد که بین مردم عادی طرفداران زیادی برای خود پیدا کرده است. این فرضیات از عوامل جغرافیایی بگیر تا عوامل فرهنگی و علمی (فرضیه غفلت) را در بر میگیرد که هر کدام از آنها، به اندازه خود میتوانند در توسعهیافتگی اقتصادی یا عقبماندگی یک کشور، موثر باشند (البته نه دائمی بلکه، موقتی). مثلا طرفداران فرضیه «جغرافیا»، عوامل جغرافیایی و منابع طبیعی را دلیل توسعهیافتگی عنوان میکنند و میگویند، بین موقعیت جغرافیایی و منابع طبیعی موجود در یک کشور و توسعه، رابطه مستقیمی وجود دارد و اگر میبینیم فلان کشور آفریقایی، در بدترین شرایط اقتصادی قرار دارد و بسیاری از مردمانش به دلیل سوءتغذیه میمیرند، به دلیل با کیفیت نبودن خاک آن یا کمبود شدید آب و... است. یا مثلا طرفداران فرضیه «فرهنگ» میگویند کشورهایی مثل اسپانیا و پرتغال که وضعیت اقتصادی مطلوبی نسبت به همسایگان اروپاییشان ندارند، به این دلیل توسعه نیافتهاند که، تنبلی در فرهنگشان ریشه دوانده و مصداق اَتَم این جملهاند که «کار امروز را به فردا واگذار کن»! همینطور درباره کشورهای استوایی گفته میشود، گرما و رطوبت زیاد باعث تنبلی ساکنان این مناطق شده و...
ریشه اولیه چنین فرضیاتی نیز بیش از هر چیز باز میگردد به افرادی چون «منتسکیو» و کتاب معروفش، روحالقوانین. اما با رشد کشورهای آفریقایی مثل «بوتسوانا» یا «گابن» و ثروتمند و صنعتی شدن کشورهای بدون منابع طبیعی مثل«ژاپن»، فرضیه جغرافیا و منابع طبیعی تا حد زیادی اعتبار خود را از دست داد. با کنار هم قرار دادن وضعیت اقتصادی دو کشور کره شمالی و کره جنوبی که در موقعیت جغرافیایی مشابه قرار دارند و از قضا فرهنگ مشترکی داشتهاند نیز، کارشناسان به این نتیجه رسیدند که، بحث جغرافیا «موثرترین عامل» در توسعه یا عقبافتادگی اقتصادی یک کشور نیست و «فرهنگِ تغییر یافته کره جنوبی» نیز اثبات کرد، مسئله فرهنگ خود، «معلول» است نه علت!
اما نظریهپردازان زنده و معاصر نیز درباره توسعه اقتصادی، نظریاتی دارند که بِالکل با نظریات متخصصان قبل تفاوتهای بنیادینی دارد. از جمله کارشناسان معاصر این حوزه «جیمز اِی رابینسون» و «دارون عجم اوغلو» هستند که با زیر سؤال بردن تمام فرضیات قبلی، به این نتیجه رسیدهاند که، «توسعه اقتصادی از دل توسعه سیاسی» خارج میشود. سؤال مهمی که این دو، به دنبال یافتن پاسخی برای آن هستند این است که، چرا برخی کشورها همیشه فقیرند و برخی ثروتمند؟
اینجا قصد داریم، ضمن مرور کوتاه نظریههای جدید توسعهگریزی به وضعیت اقتصادی برخی کشورها از جمله کشور عزیز خودمان ایران بزنیم و ببینیم، چرا در این کشورها، توسعه اقتصادی لازم صورت نگرفته است؟
در برخی نظریههای جدید توسعه، هم عامل و هم مانع توسعه اقتصادی یک کشور، نظامهای سیاسی حاکم بر آن کشورها عنوان میشود. به عبارت دیگر، طیفی از کارشناسان معتقدند، توسعه اقتصادی از دل توسعه سیاسی خارج میشود. بدین ترتیب که، دولتها، با نهادهای سیاسی، نظامی، اقتصادی، حقوقی و... که مستقر میکنند، کشورشان را یا به سمت تولید ثروت رهنمون میسازند یا مانع از توسعه شده باعث فقیر شدن مردم و بعضا حتی ثروتمندتر شدن خود میشوند. مقایسه وضعیت کشورها و بررسی راههایی که رهبران سیاسی آنها طی کرده و نهادهایی که مستقر کردهاند، بیش از هر چیزی توجه این کارشناسان را به خود جلب کرده است. به عنوان مثال، این گونه نظریهپردازان غالبا غربی، حینِ بررسی تاریخی این موضوع، در حالی که خیلی راحت از کنار جنایتهای وحشتناک استعمارگران اولیه مثل اسپانیا، پرتغال و انگلیس در قرون پانزدهم و شانزدهم میگذرند، غارت ثروتهای این کشورها را «موفقیت» عنوان کرده و میگویند، اگر اسپانیا، به عنوان اولین کشورِ استعمارگر که در قرن پانزدهم با حمله به کشورهای آمریکای لاتین موفق! شد مردم این منطقه پر از طلا و نقره را به استثمار بکشاند و تمدنهای آن عصر در این منطقه وسیع جغرافیایی را از بین ببرد، به دلیل چیدن موثر و دقیق همین نهادها بوده است. یک نهاد نظامی مسئول تهدید یا کشتار مخالفان و رهبران قبایل ثروتمند میشد، یک نهاد حقوقی مسئول مصادره زمینها و مواد غذایی مردم و گرسنگی دادن به آنها میشد، و نهاد سوم هم مسئول دادن حداقل خوراک به این مردم، در ازای کار کردن بردهوار میشد! این نهادها نیز به طور هماهنگ و حسابشده، یکدیگر را تقویت میکنند. در صورت ضربه خوردن هر یک از این نهادها، سیستم تنظیمی آن به هم خورده و نظام سیاسی نیز مختل میشود.
در نظامهای سیاسی معاصر نیز، توجه این کارشناسان بیشتر متوجه کشورهای دیکتاتوری است. گفته میشود از آنجا که رهبرانی در این کشورها روی کار آمدهاند که، بیش از هر چیزی به فکر ثروت و قدرت خود و جریانهای سیاسی تحت امرشان هستند، کشور فرصت توسعه پیدا نکرده و این، جریانهای سیاسی حاکم هستند که به اصطلاح «باد» کرده و ثروتمند میشوند و در مقابل، مردم، فقیر، بیسواد و گرسنه میمانند. حاکمیت دیکتاتورها، طبق این نظریه، نتیجه عدم توزیع متوازن و درست قدرت در میان همه نهادها و حتی مردم است و تمرکز قدرت در یک نقطه باعث ایجاد فساد و مانع از توسعه کشورها در حوزه اقتصاد میشود.
ژنرال «آگوستو پینوشه»، رهبر شیلی در نیمه دوم قرن بیستم، یکی از دهها دیکتاتوری است که مورد علاقه این نظریهپردازان معاصر است. این فرد چون یک دیکتاتور است و برای حفظ قدرت تلاش میکند، تمام نهادهای اصلی و مهم مورد نیاز در کشور را، طوری قرار داده و روابط آنها را به شکلی تنظیم کرده بود که، خروجی آن حفظ قدرتِ خود و جریانهای سیاسی اطرافش باشد و ثروت موجود در کشور نیز، به سمت همین جریانهای سیاسی و مرکز قدرت، سرازیر میشد. در چنین جوامعی، هر حرکتِ سیاسی، فرهنگی و اقتصادی بروز کند که خروجیاش، به هم ریختن این «نظم استثماری» و در نتیجه «توزیع متوازن قدرت» باشد، به شدت سرکوب میشود.
ما با کلیت این جمله که «توسعه اقتصادی از دلِ توسعه سیاسی» خارج میشود مخالفتی نداریم. قطعا دولتی که روی کار میآید، کابینهای که میچیند، برنامههایی که ارائه میدهد، نهادهایی که برمیچیند یا جایگزین میکند در توسعه آن کشور موثر است. اما در این بین چند نکته بسیار مهم وجود دارد که نباید از آن غافل شد:
1- نظریهپردازانی مثل جیمز ای رابینسون، که لابلای تحلیل و تبیین نظریاتشان، مرتب «لیبرالیسم» را به عنوان یک الگو معرفی کرده و «آمریکا» را به عنوان یک کشور موفق و توسعه یافته معرفی میکنند، هرگز اعلام نمیکنند که، «پینوشه» را همین آمریکا بر شیلی و مردم این کشور حاکم کرده است! آیا دیکتاتوری مثل بنسلمان، بدون حمایت آمریکا میتواند بر عربستان پادشاهی کند؟ آیا این کشور به اصطلاح الگو، از کودتاچیان ونزوئلا حمایت نمیکند؟ آیا بسیاری از آن کشورهایی که با انتخابات بیگانهاند و دیکتاتورها بر مردم حکم میرانند، و نام هر چیزی را میتوان روی آنها گذاشت الا، «کشور توسعهیافته»، دستنشانده آمریکا نیستند؟!
2- از دلِ نکته بالا، نکته مهم دوم خارج میشود. بیایید موضوع را کمی کلیتر و از بالا ببینیم. آیا نهادهایی که همین کشورهای به اصطلاح توسعهیافته در دنیا ایجاد کرده و نظم سیاسی بینالمللی که چیدهاند، طوری تنظیم نشدهاند که خروجی شان، تمرکز قدرت در یک نقطه از جهان (غرب) باشد؟ آیا معنای «حفظ نظم موجود» که صددرصد به نفع نظام سلطه است، ضعیف نگه داشتن سایر کشورها نیست؟! آیا قوانینِ نهادی به بزرگی سازمان ملل، طوری تعریف نشده که همواره، منافع آن چند کشور تامین شود؟! راهاندازی جنگ، شورش، کودتاهای رنگی و غیر رنگی در کشورهای ناهمسو آیا در فقیر شدن یا ماندن کشورهای ناهمسو موثر نیستند؟! حاکم کردن دیکتاتورها بر این کشورها، چطور؟
3- میگویند، پس از اینکه در قرن هجدهم، و با اختراع ماشین بخار، انقلاب صنعتی رسما کلید خورد و مخترعینی مثل «جان کِی» ماشین «ماسوره پرنده»(Flying Shuttle) را در سال 1733 میلادی اختراع و نخستین پیشرفت قابل توجه را در مکانیکی کردن نساجی رقم زد، پیشهوران و تولیدکنندگان سنتی موقعیت کاری خود را در خطر دیدند. از آنها که در تاریخ با عنوان «لودیت»ها نام برده شده، با حمله به خانه «جان کی» آن را به آتش کشیدند. این وضع برای «جیمز هارگریوز»، مخترع ماشین ریسندگی نیز تکرار شد، همینطور برای بسیاری از مخترعان معاصر و بعدی. از این حوادث نتیجه میگیرند که، «حلقههای قدرت معمولا در برابر پیشرفتهای اقتصادی و موتورهای بهروزی میایستند» چون این تغییرات وضعیت تنظیمشده به نفع آنها را به هم میزند. اینجا در واقع ما با چیزی شبیه به «تضاد منافع» مواجهیم و طبیعتا کسانی که موقعیت برتر خود را از ناحیهای تهدیدشده ببینند، علیه آن بسیج میشوند. دقیقا همین شرایط در نظام سیاسی بینالملل حاکم است. اینکه برخی کشورها میگویند، فقط ما باید دانش و توانمندی مثلا هستهای را داشته باشیم، با هدف حفظ این برتری است و کشوری مثل ایران اگر بخواهد وارد این حوزه شود، چون آن برتری و منافع موجود در آن، به خطر میافتد، نظام سیاسی بینالملل، درست مثل لودیتهای قرن هجدهم، تحمل نمیکند و برای خانمانسوز کردن آن کشور، بسیج میشود.
4- مقاله ژورنالیستی قطعا نمیتواند، تمام دلایل عقبماندگی یا توسعه یک کشور را مو به مو بررسی کند. در این نوشتار ما صرفا تلاش کردیم بگوییم، علاوه بر دلایل داخلی، دلایل خارجی زیادی نیز در عدم توسعه یک کشور میتوانند دخیل باشند. کارشناسان میگویند، برای اینکه دچار «تقلیلگرایی» نشویم، باید به این نکته مهم توجه کنیم که بروز یک معضل، یک یا دو دلیل ندارد و چه بسا دهها دلیل داخلی و خارجی توأمان باعث به وجود آمدن آن معضل (اینجا عدم توسعهیافتگی) شده باشد. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست. کشور عزیز ما که بیش از
4 دهه است تحت شدیدترین فشارهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی است، از برخی سوءمدیریتهای داخلی نیز رنج میبرد. اما وقتی با این همه فشار خارجی و ِاشکالات داخلی، از تمام کشورهای منطقه، یک سر و گردن بالاتر است یعنی، با برخی اصلاحات مدیریتی در داخل و تلاش برای خنثیسازی عوامل بیرونی، کشور قطعا با سرعتی بسیار بالا، طعم توسعه را هم خواهد چشید. هم فشار خارجی و هم اشکالات داخلی قابل رفع و نقش مدیران یک کشور در این میان، «برجسته» است. در کشور مردمسالار و مسلمانی مثل ایران که با هیچ یک از کشورهای منطقه قابل مقایسه نیست، نقش مردم در توسعه، بینهایت مهم است، شاید حتی از نقش همه عواملی که برشمردیم مهمتر؛ چرا که این مردم هستند که با شرکت در انتخابات، تصمیم میگیرند، چه کسانی اداره امور را به دست بگیرند. قطعا در انتخابات پیش رو، مردم با نیمنگاهی به تجربه 8 سال گذشته، هوشمندانهتر انتخاب خواهند کرد!
عملیات بمباران منطقهای در «دیرالزور سوریه» که منجر به شهید و زخمی شدن چند نفر از عناصر «کتائب حزبالله عراق» گردید، مباحث تازهای پیرامون حضور نظامی آمریکا در عراق و سوریه در پی آورد. در این عملیات از خاک عراق و سوریه استفاده و در واقع حاکمیت ملی دو کشور عرب منطقه نقض گردید و در همان حال به اتباع کشوری در کشور دیگر و در شرایطی که در همکاری با ارتش کشور میزبان بودند، حمله شد و وقایع قبلی که در زمان ریاستجمهوری ترامپ صورت گرفته بود، تکرار گردید. پس از آن این سؤال مطرح شد که جبهه مقاومت چه اقدامی و چگونه به این اقدام جنایتکارانه آمریکا واکنش نشان خواهد داد. در این خصوص گفتنیهایی وجود دارد:
1- فرماندهی نظامی تروریستی آمریکا در منطقه «سنتکام» مدعی است، اقدام بامداد جمعه -سه روز پیش- علیه چند موقعیت از یک یگان حشدالشعبی عراق در واکنش به حمله اخیر به پایگاه نظامی آمریکا در اربیل صورت گرفته و این در حالی است که این یگان 46 حشدالشعبی -کتائب حزبالله- در زمان مورد حمله قرارگرفتن پایگاه آمریکا در اربیل و هم بعد از حمله روز جمعه، با صراحت اعلام کرد دخالتی در حمله به پایگاه اربیل نداشته است و هیچ سند و مدرکی هم از سوی آمریکاییها منتشر نشد تا ادعای آنان علیه این یگان به اثبات رسیده باشد. کما اینکه پس از آنکه «لوید اوستن» وزیر دفاع آمریکا -صبح روز جمعه- مدعی شد نیروهای نظامی آمریکا با استناد به اطلاعاتی که طرف عراقی در اختیارشان قرار داده، به عملیات علیه این نیروها دست زده است، وزارت کشور عراق طی بیانیهای رسمی هر گونه همکاری با نیروهای نظامی آمریکا در حمله به نیروهای وابسته به حشدالشعبی را تکذیب کرد. پس کاملاً واضح است که ارتباط واقعی میان مورد حمله قرار گرفتن پایگاه نیروهای متجاوز در اربیل و حمله به این نیرو وجود ندارد. اما چرا آمریکا این دو مقوله را به هم ربط داده است؟
2- مورد حمله قرار گرفتن پایگاه نظامی آمریکا در اربیل -موسوم به پایگاه الحریر- که برای دومین بار طی چند ماه اخیر صورت گرفته است، زنگ خطر جدی برای نیروهای نظامی آمریکا در عراق و نیز در منطقه به حساب میآید. حریر به دلیل واقع شدن در منطقه کردستان، یک پایگاه ویژه به حساب میآید و برای آمریکا، وجههای شبیه پایگاه اینجرلیک در ترکیه دارد و از این رو آمریکاییها به این اقدام واکنش فوری نشان دادند تا مانع متزلزل دیده شدن موقعیت پایگاههای نظامی خود در منطقه شوند. اما از آنجا که دقیقاً نمیدانستند این حمله توسط چه کسانی و از چه نقطهای صورت گرفته است، یکی از جریانات اصلی مخالف حضور نظامی آمریکا در عراق را نشانه رفته و ضمن اتهامپراکنی علیه آن، به یکی از مقرهای آن حملهور شده است. در واقع در این صحنه، نیروهای حشدالشعبی به خاطر مواضع ضدآمریکایی و نه اقدامات ضدآمریکایی مجازات شدهاند و دقیقاً از همین رو همانطور که در بیانیه کتائب حزبالله عراق آمد، آنان مظلوم واقع شده و حق واکنش دارند. شاید به همین دلیل و از ترس واکنش فوری کتائب بود که آمریکا به نیروهای خود در عراق و به خصوص نیروهای مستقر در پایگاه البلد آمادهباش داد و نگران واکنش شد.
3- اقدام نظامیان آمریکایی در دوره بایدن کاملاً با اقدامات آنان در دوره ترامپ یکسان است و این موضوع بیانکننده آن است که آنچه در این دو دوره در سوریه و عراق روی داده، فقط سیاست ریاستجمهوری نبوده بلکه دقیقاً مورد قبول و حتی توصیه پنتاگون بوده است. با این وصف چه اقدام روز جمعه 8 اسفند ماه جاری که منجر به شهادت یک نفر و زخمی شدن چهار نفر در نقطه مرزی البوکمال سوریه انجامیده و چه اقدام دی ماه 1398که منجر به شهادت 27 نفر در منطقه عراقی قائم گردید، اقدام جمعبندی شده پنتاگون بود و در واقع تصمیمگیریهای نظامی متعلق به کل سیستم آمریکا بوده و ارتباط دادن رخدادهایی مثل آنچه در سال 98 در قائم روی داد و یا در جریان به شهادت رسیدن سردار سپهبد قاسم سلیمانی و مجاهد بزرگ ابومهدی المهندس روی داد به دونالد ترامپ، در راستای ردگمکنی و کاستن از جرایم پنتاگون صورت گرفته است. از این رو فرماندهی نظامی آمریکا در عراق با اقدام روز جمعه خود، در معرض انتقام سخت قرار میگیرد و باید منتظر باشد تا دست انتقام دامن آن را بگیرد.
4- اقدام بامداد جمعه آمریکا از یکسو اقدامی جنایتکارانه علیه شهروندان عراقی بود و از سوی دیگر سوءاستفاده از خاک عراق برای تجاوز به خاک کشور همسایه به حساب میآید. بر این اساس جا دارد دولت عراق هم به حکم نقض حاکمیت خویش و هم به حکم دفاع از خون شهیدان عراقی و به حکم ولی دم بودن، به شدت به این اقدام اعتراض کرده و مجازاتهایی را برای مرتکبین در نظر بگیرد و با اخراج نظامیان آمریکایی از خاک عراق، مانع تکرار این فجایع شود ولی متأسفانه واکنش دولت عراق تا این لحظه با این انتظار به حق فاصله زیادی داشته است. دولت عراق به جای واکنش شدید، فقط همدستی خود در حمله به نیروهای عراقی را تکذیب کرد! و البته در عین حال وزیر خارجه عراق -فؤاد حسین که از مقامات کردی عراق است- دو روز پیش در گفتوگو با «سوریهنیوز»، کسانی که روز جمعه از سوی آمریکا در خاک سوریه مورد حمله قرار گرفتهاند را «تروریست» خواند و گفت: «ما وقتی دولت داریم گروه مقاومت معنا ندارد»! دولت کنونی عراق از آغاز از سوی خیلی از عراقیها متهم بود که در پیوند معارضه و آمریکا پدید آمده و مجری طرح آمریکا در منطقه است. متأسفانه موضع انفعالی آن در جریان حمله اخیر آمریکا به شهروندان عراقی، اتهام علیه خود را پررنگتر کرد. مصطفی الکاظمی در این ماجرا ثابت کرد ارادهای برای دفاع از تمامیت ارضی عراق ندارد و نمیتواند از حقوق شهروندان عراقی در برابر نیروهای متجاوز آمریکایی دفاع کند. بنابراین مردم عراق باید فکری برای امنیت کشور و حمایت از نیروهای مدافع امنیت خود بنمایند. هنوز دیرزمانی نگذشته است که همین نیروهای حشد از مردم عراق در برابر تروریستهای تکفیری مورد حمایت آمریکا، اروپا، عربستان، امارات و... دفاع کردند و اگر حشدالشعبی به میدان نیامده بود، چیزی از امنیت مردم عراق باقی نمانده بود. الان آمریکا در حالی که مدعی به رسمیت شناختن ساختارهای رسمی عراق است، به یک یگان حشدالشعبی حمله کرده است و حال آنکه این یگان بخشی از ساختار رسمی عراق بوده و در همین روزها هم دستاندرکار مبارزه با داعش بوده است. موضع انفعالی دولت عراق در برابر تجاوز آمریکا به خاک سوریه و زیرپاگذاشتن حاکمیت این کشور، دلیل مستقلی بر لزوم ادامه حیات نیروهای مردمی در عراق، سوریه و... است. آمریکا میخواهد اینها نباشند تا راحت بتواند عراق را نه از طریق جنگ بلکه از طریق گرفتن تعهدات سیاسی و نظامی به چنگ آورد.
5- درست همزمان با حمله آمریکاییها به چند مقر یک یگان حشدالشعبی، شاهد افزایش عملیاتهای داعش در عراق و سوریه هستیم. داعش طی روزهای اخیر لااقل 60 نفر از نیروهای ارتش سوریه را به شهادت رساند و نیز طی سه ماه گذشته، بیش از ده عملیات نظامی در استانهای دیالی، کرکوک، نینوا، صلاحالدین، بابل و الانبار انجام داد که منجر به شهادت بیش از 200 نفر از عراقیها شد. در این میان دو نکته اساسی وجود دارد نکته اول این است که حسب تجربه سالهای گذشته، شرط موفقیت عملیاتهای ارتش علیه داعش این است که نیروهای جوان و دارای انگیزههای مذهبی و شجاع حشد، جلودار یگانهای عملیاتی ارتش باشند و نکته دوم این است که آمریکا برای اجبار عراقیها به پذیرش نیروهای نظامی خود به تهدیدآمیز بودن شرایط این کشور نیاز دارد. در حال حاضر در هر دو کشور عراق و سوریه شاهد اقدام همزمان داعش برای توسعه عملیاتهای تروریستی و اقدام آمریکا به توسعه عملیاتهای ضدمقاومت بودیم که این ماهیت آمریکایی نیروهای داعش را نشان میدهد و درست از همین روست که عراقیها و سوریهایها باید قبل از هر اقدام، پاکسازی کشور خود از پایگاهها و نیروهای متجاوز آمریکایی را به نتیجه نهایی برسانند.
به قول مولانا:
اول ای جان دفع شر موش کن
بعد از آن در جمع گندم جوش کن
سعدالله زارعی
*ب
1- توقف اجرای پروتکل الحاقی را که امروز اتفاق میافتد میتوان و باید یکی از دستاوردهای بزرگ مقاومت در برابر زورگوییها و باجخواهیهای آمریکا و متحدانش دانست. این اقدام مجلس شورای اسلامی که برگرفته از نظر حکیمانه حضرت آقاست و خوشبختانه از همراهی دولت نیز برخوردار است، نمونهای مثالزدنی از یک معامله «دو سر بُرد» برای جمهوری اسلامی ایران است که هر دو سوی آن به نفع کشورمان خواهد بود. آمریکا و اروپا از یکسو، امتیازات فراوانی از جمهوری اسلامی گرفته بودند و از سوی دیگر به هیچیک از تعهدات خود عمل نمیکردند! این ماجرا که 5 سال ادامه داشت، مصداق و نمونه واقعی یک معاهده «دو سر باخت» برای ما بود چرا که امتیازها را گرفته بودند و در مقابل نهفقط تحریمها را لغو نکرده بودند بلکه هر از چندگاه بر تعداد آنها نیز میافزودند و در این سو، متاسفانه واکنش مناسب و متوازنی دیده نمیشد تا آنجا که ترامپ با این خواسته قلدرمآبانه که باید محدودیت صنایع موشکی ایران و حضورش در منطقه نیز به برجام اضافه شود، از برجام خارج شد! همین جا باید گفت اگر بلافاصله
بعد از خروج آمریکا از برجام که نقض صریح قطعنامه 2231 شورای امنیت سازمان ملل بود، ما نیز برجام را در مقابل چشم همگان به آتش میکشیدیم، به یقین ادامه ماجرا بهگونهای متفاوت رقم میخورد، که نکردیم و نخورد! گفتنی است دیروز رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای خبرگان بر ضرورت این اقدام انجام نشده تاکید فرموده و گفتند؛
«وقتی آمریکا از برجام خارج شد و دیگران هم با او همراهی کردند، دستور قرآن این است که تو هم تعهد را رها کن که با این حال باز هم دولت محترم ما تعهدات را رها نکرد و به تدریج بخشی از آنها را کاهش داد که البته این موارد نیز
در صورت عمل کردن آنها به وظایفشان قابل برگشت است».
امروز اما که در ادامه اجرای طرح «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها» به یکی از نقاط حساس آن یعنی توقف اجرای پروتکل الحاقی رسیدهایم، آمریکا و اروپا بر سر یک دوراهی قرار گرفتهاند که هر کدام را انتخاب کنند برای ما «بُرد قطعی» و برای حریف «باخت حتمی» خواهد بود. اگر همه تحریمها را لغو کنند، ضمن آنکه به آنچه از برجام انتظار داشتیم رسیدهایم، شکست سنگینی را به حریف تحمیل کردهایم و اما، اگر تحریمها را لغو نکنند، امتیازاتی را که سخاوتمندانه و بلاعوض تقدیمشان کرده بودیم، پس میگیریم که توقف اجرای داوطلبانه پروتکل الحاقی با اهمیتترین آنهاست. از این روی تعامل دوسر بُرد برای ایران اسلامی، نام برازندهای برای این حرکت هوشمندانه است.
2- دیروز تعداد قابل توجهی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی، یعنی همانها که طرح هوشمندانه «اقدام راهبردی برای لغو تحریمها» را تهیه و تصویب کرده بودند، بعد از مشاهده متن توافقنامهای که شب قبل میان سازمان انرژی اتمی کشورمان و مدیرکل آژانس بینالمللی انرژی اتمی به امضاء رسیده بود زبان به اعتراض گشودند و این توافق را با آنچه در متن طرح اقدام راهبردی برای لغو تحریمها آمده بود، مغایر و در تناقض ارزیابی میکردند. در توافق یاد شده ضمن تاکید بر اینکه ایران از روز پنجم اسفند 99 (امروز) اجرای پروتکل الحاقی را متوقف خواهد کرد، آمده بود «ایران به مدت 3 ماه اطلاعات برخی فعالیتها و تجهیزات نظارتی را که در پیوست مشخص شده ضبط کرده و نزد خود نگاه خواهد داشت.
در این مدت، آژانس به این اطلاعات هیچ دسترسی نخواهد داشت و اطلاعات منحصراً نزد ایران باقی میماند. چنانچه ظرف 3 ماه تحریمها به طور کامل لغو شد، ایران این اطلاعات را در اختیار آژانس میگذارد، در غیر این صورت اطلاعات برای همیشه پاک خواهد شد».
گنجاندن این بند در توافق یاد شده، اگرچه بهنظر میرسد که ضرورتی نداشته است و میتواند این شبهه را پدید آورد که قانون مصوب مجلس درباره توقف اجرای پروتکل الحاقی را با خدشه روبهرو کند، ولی در عمل، مانعی در مسیر اجرای مصوبه مجلس نیست، چرا که در توافق بر توقف قطعی اجرای پروتکل الحاقی تاکید شده است و آمده است که اطلاعات ضبط شده در اختیار آژانس قرار نمیگیرد. نمایندگان معترض ابراز میداشتند که آمریکا و متحدانش طی 5 سال گذشته از انجام تعهدات خود شانه خالی کردهاند، بنابراین چگونه میتوان انتظار داشت که در سه ماه پیش روی به تعهدات خود بازگردند؟!
که البته سخن بجایی است.
3- نگرانی نمایندگان معترض در حالی بود که در توافق آژانس و سازمان انرژی اتمی کشورمان، خودداری ایران از اجرای پروتکل الحاقی به سه ماه بعد موکول نشده بود، بلکه ما به کاهش تعهداتمان مطابق آنچه در مصوبه مجلس آمده است ادامه میدادیم و اگر آمریکا و اروپا طی 3 ماه آینده همه تحریمها را لغو میکردند، به تعهداتمان باز میگشتیم و اگر همچنان به نقض تعهدات خود ادامه میدادند، ما نیز کاهش تعهداتمان را تا پایان تمامی آنها دنبال میکردیم. بنابراین اختلاف پیش آمده به آسانی قابل حل بود و با پوزش از نمایندگان محترم مجلس، به این حجم از اعتراض نیازی نداشت. چرا؟! زیرا همانگونه که در صدر این نوشته آمده است، خودداری ایران از اجرای پروتکل الحاقی یکی از دستاوردهای بزرگ ما در چالش هستهای نزدیک به دو دهه است. این نکته را به آسانی از سراسیمگی حریف و دست و پا زدنش برای پیشگیری از آن میتوان فهمید. از این روی و همانگونه که دیروز رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان با ایشان تاکید فرمودند «این اختلافنظرها [اختلاف برداشتی که مجلس از کار دولت دارد] قابل حل است و باید دو طرف، قضیه را با همکاری یکدیگر حل کنند و نباید اختلافها رها و یا تشدید شود که نشاندهنده دوصدایی باشد».
خدای مهربان بر درجات شهید بزرگوارمان حاج قاسم سلیمانی بیفزاید که به حق و هوشمندانه تاکید میکرد، اگر دشمن از جبهه خودی دو صدا بشنود، اولاً؛ با این توهم که در جبهه خودیها گسل ایجاد شده، طرح اختلاف میافکند
(که البته در مورد یاد شده احتمال این سوءاستفاده تقریباً صفر و یا نزدیک به صفر است) و ثانیاً؛ که در ماجرای پیشروی از اهمیت فراوانی برخوردار است، درباره دستاورد بزرگی که به دست آمده است، دست به کوچکنمایی میزند! و...
4- و بالاخره گله دوستانهای از نمایندگان معترض در میان است! و آن اینکه توافق مورد اشاره اگرچه امضای رئیس سازمان انرژی اتمی را در پای خود دارد ولی باید میدانستند که مسئلهای با این اهمیت نمیتواند بدون دخالت و نظر شورای عالی امنیت ملی تهیه شده باشد. بنابراین ضمن تاکید بر حق نمایندگان محترم در اعتراض به آنچه ناصواب تلقی کردهاند، اعتراض علنی، آنهم در آن حجم که شاهد بودیم میتوانست به اعتراض و درخواست بررسی در جلسه غیرعلنی منتقل شود. نه اینکه مردم عزیز کشورمان نامحرم باشند! بلکه از آن روی که دشمنِ گوشخوابانیده با دستاویز قرار دادن آن، اهمیت مثالزدنی دستاورد به دست آمده را که حاصل زحمات و هوشمندی خود نمایندگان محترم بوده است، کوچک جلوه ندهد.
حسین شریعتمداری