شکست سنگین پروژه مهندسی انگلیسی انتخابات مجلس خبرگان/ آیتالله احمد جنتی رئیس مجلس خبرگان شد
به گزارش خبرگزاری فارس از قم، سردار قاسم سلیمانی پیش از ظهر دیروز در همایش «حوزه انقلابی، بیمها و امیدها» که در سالن اجلاس مدرسه علمیه دارالشفاء قم و با حضور آیتالله نوری همدانی برگزار شد، با گرامیداشت سالروز آزادسازی خرمشهر اظهار کرد: سالروز فتح خرمشهر رویداد بسیار ارزشمندی است که یک روز ملی نام گرفت.
وی با بیان اینکه عملیات بیتالمقدس را میتوان سرآمد یک عمل انقلابی که به سرانجام رسید و موفقیتآمیز بود دانست، افزود: برخی از انقلابی بودن به معنای بیبرنامگی یاد میکنند که چنین تعبیری بسیار ناجوانمردانه است. ادامه مطلب...
فریده شریفی
وقتی از خرمشهر آمدم
دلم را در شط پرآبش
و زمین گرمش جا گذاشتم
و بر خاک پرمهرش بوسه زدم
اما نه بوسه وداع چرا که میدانستم
برادرانم از شهر دفاع خواهند کرد
و به شهر باز خواهیم گشت
پس شجاعتم را بدرقه راهشان کردم
اینجا... آنجا، هر چه بود شهامت بود و دلاوری
حماسه بود و پایمردی
جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یکی از طولانیترین و در عین حال پرتاثیرترین جنگ در تاریخ معاصر است، زیرا تاثیرات منطقهای و جهانی داشت و پیروزی در این جنگ و معادلات و محاسبات سیاسی، نظامی و استراتژیک را بهگونهای تغییر داد که همه کسانی که جنگ را به راه انداخته و از آن پشتیبانی کرده بودند انگشت تعجب به دهان گزیدند و از توانایی و قدرتمندی ایران در جبهههای جنگ آن هم بلافاصله پس از وقوع انقلاب اسلامی 1357 شوکه و غافلگیر شدند.
ارتش بعثی عراق با حمایت مالی و تسلیحاتی قدرتهای جهانی نواحی مرزی ایران را در تاریخ 1359/6/31 مورد تهاجم گسترده قرار داد و در همان روزهای اول جنگ نواحی مرزی را اشغال و تعداد زیادی از مردم بیگناه روستاهای مرزی را به شهادت رساند، این در حالی بود که مردم روستاها و نواحی مرزی غالبا عربزبان بودند یا با اقوام خود در عراق رفت و آمد میکردند، اما صدام تکریتی به آنان نیز رحم نکرد و آتش سنگین توپخانه را مستقیما به سوی منازل عشایر عرب و روستائیان مرزی نشانه گرفت.
دلاور مردان خرمشهری با دستان خالی و کمترین امکانات و مهمات قهرمانانه 35 روز زیر باران گلولههای خمپاره و توپ و تانک دشمن بعثی مردانه ایستادگی کرده و حماسهای از قهرمانیها و دلاوریهای خود در تاریخ ثبت کردند به نحوی که دشمنان نظام و انقلاب اسلامی نیز وادار به تحسین شدند.
روزهای مقاومت و ایثار
35 روز مقاومت و به شهادت رسیدن بهترین جوانان خرمشهری موجب شد که شهید «محمد جهانآرا» فرمانده سرافراز اسلام، شهید «عبدالرضا موسوی» فرمانده سپاه پاسداران خرمشهر و دیگر فرماندهان خرمشهری ماندن را جایز ندانند. آری ماندن جایز نبود و این تنها باری بود که دلاورمردان خرمشهر مجبور به عقبنشینی شدند و آن هم به خاطر اینکه ناموسشان به خطر نیفتد.
اشک از دیدگان همه جاری بود، کسی نمیخواست شهر را ترک کند، اما مردم مجبور بودند به خاطر زنان، دختران و کودکان شهر را ترک کنند. در حالی که فرزندان غیورشان را بدرقه میکردند و آرزو میکردند که به زودی به شهر عزیزشان برگردند.
«علی سالمی» یکی از جانبازان و رزمندگان دفاع مقدس که خرمشهری است در گفتوگو با گزارشگر کیهان درباره آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران میگوید: «قبل از شروع جنگ تحمیلی شیطنتها و تحریکاتی در مرز عراق و ایران صورت میگرفت که شهید محمد جهانآرا این مسئله را با مقامات استان عنوان کرد و استاندار وقت گفته بود که نگران نباشید، حتما دارند سد احداث میکنند! در حالی که سد نمیساختند، بلکه دژها و سنگرهای متعدد در طول مرز عراق با ایران احداث میکردند. حتی مدتها قبل از شروع جنگ بر اثر درگیریهای مرزی دو نفر از بچههای سپاه خرمشهر به نامهای «موسی بختور» و «عباس فرحان اسدی» به شهادت رسیدند به همین دلیل از 10 روز قبل از آغاز جنگ، درگیریها عملا آغاز شده بود، ولی هنوز برای افرادی قابل قبول نبود که عراق دارد خودش را برای یک جنگ بزرگ آماده میکند.»
وی اضافه میکند: «از شهادت اولین شهیدان زمان زیادی نگذشت که عراق رسما جنگ را شروع کرد و اخبار اعلام کرد که عراق به خرمشهر حمله کرده و همچنین هواپیماهای عراقی چندین نقطه را بمباران کردند. خرمشهر صحنه جنگ تمام عیار شده بود.از هر طرف دود سیاهی به هوا برمیخاست و هواپیماهای عراقی به طرف مردم و ماشینهایی که در جادهها تردد میکردند شلیک میکردند. انبوه عظیمی از تانکها و خودروهای زرهی عراقی تا 20 کیلومتری شهر رسیده بودند، خدمات شهری مختل شده بود. مردم شهر با اینکه سعی میکردند که روحیه خود را حفظ کنند و در حفظ روحیه دیگران هم موثر باشند، اما نگران خانوادههای خود بودند و میخواستند سرپناه امنی برای اعضای خانواده فراهم بیاورند تا از خطر بمباران و شلیک تانکهای دشمن بعثی در امان باشند. مردان خرمشهری خواستند خیالشان از جانب زنان و کودکانشان راحت باشد تا خودشان با خیال راحتتر به مقابله با دشمن بعثی بپردازند؛ زیرا بعثیها رحم و مروت و مردانگی، زن و بچه نمیشناختند و هدفشان فقط قتل، کشتار و ویرانی بود. بسیاری از مردم بهویژه پدران و بزرگسالان جنگ شهریور 1320 را دیده بودند و فکر میکردند جنگ خیلی زود به پایان میرسد، اما هیچ کس فکر نمیکرد جنگ 8 سال طول بکشد.
مردان کوچک در لباس رزم
یکی از گزارشگران روزنامه کیهان با ورق زدن خاطرات ذهنیاش برایمان میگوید:« 31 شهریور 1359 بود. من و خواهرم در تهیه و تدارک دفترچه و کتب درسی برای شروع سال تحصیلی جدید بودیم و به کتابفروشی شهر مراجعه کرده بودیم، در بین راه مردم را میدیدیم که هراسان و شتابان از یک سو به سوی دیگر میروند و همزمان صداهای عجیب و غریبی هم به گوش میرسید، در زمان تحقق انقلاب اسلامی صدای تیراندازی پلیس به سمت تظاهرکنندگان انقلابی را شنیده بودم، اما این صداها خیلی وحشتناکتر به نظر میرسید. یکی از آشنایان را در خیابان دیدیم که به سمت ما آمد و گفت: هر چه سریعتر به خانه برگردید، جنگ شده است... با خود گفتم جنگ شده، چرا جنگ شده، آخه ما با کسی دشمنی نداریم، ما به کشوری حمله نکردیم... چرا جنگ؟! به خانه برگشتیم و دیدم که مادرم برادرانم را بدرقه میکند و از زیر قرآن میگذراند. به او گفتم برادرانم کجا میروند؟ مادرم گفت؛ به جبهه میروند. در اطراف شهر جنگ شده و عراق حمله کرده است. برادر بزرگم که دوران سربازی را گذرانده و آموزش لازم را دیده بود گفت؛ اعلام کردهاند کسانی که دورههای سلاحهای سنگین را دیدهاند، مانند توپ 106 به جبهه بیایند.»
وی در حالی که متاثر شده و چشمهایش بارانی شدهاند، ادامه میدهد: «سلاح سنگین، سلاح سبک؟ خمپاره این کلمات یعنی چه؟ به درستی مفهوم آنها را نمیدانستم، اما میدانستم که دشمن حمله کرده و باید مقابل این تجاوز و قلدری ایستاد، برادر کوچکترم هم که محصل بود و سنی نداشت به همراه برادر بزرگترم به محل درگیری رفتند. خدا به همراهشان دعایی بود که من و مادرم بدرقه راهشان کردیم. اما من چه کاری از دستم برمیآمد؟ این در حالی بود که رفته رفته صدای گلولهباران توپخانه شدید و شدیدتر میشد و از پشتبام خانه که آسمان را نگاه میکردم در گوشه و کنار شهر ستونهای دود و آتش به هوا برمیخاست.
شرایط بهگونهای بود که فکر میکردم همین فردا بعثیها به پشت خانه ما میرسند چرا که خرمشهر شهر بندری است و از طریق دریایی (رودخانه کارون) و زمینی (مرز شلمچه) فاصله طولانی با عراق ندارد و هرگاه در کنار رودخانه میایستادیم در آن طرف شط کارون، مردم عراق را میدیدیم که برای شستوشو به کنار رودخانه میآیند. بنابراین اشغال شهر و محاصره خرمشهر در مدت زمان کوتاه چندان دور از انتظار نبود. در واقع اگر قهرمانیها، حماسهسازیها و دلاوریهای جوانان خرمشهری نبود خرمشهر 35 روز هم نمیتوانست دوام بیاورد. بعدها فهمیدم که دستهایی در کار بوده که خرمشهر زودتر سقوط کند و کمکرسانی از سوی بنیصدر خائن به این شهر انجام نشود.»
این شاهد عینی ماجرا در تکمیل صحبتهایش میگوید: «در هر صورت به این فکر افتادم که برای کمکرسانی به مجروحان به بیمارستان بروم و هر کاری از دستم برمیآمد، انجام دهم. لااقل خون که میتوانستم اهدا کنم. در راه بیمارستان بودم که یکی از آشنایان سراسیمه به سمت من آمد و گفت؛ قبرستان. قبرستان به کمک نیاز دارند، تعداد شهدا زیاد است و نیرو میخواهند. به سمت قبرستان رفتم. در بین راه صدای عجیب و غریب به گوشم رسید و ناگهان یک هواپیمای جنگی را دیدم که به طرف خرمشهر میآید و مشغول بمباران است که بعدها فهمیدم میگ عراقی بوده به حدی به من نزدیک بود و در ارتفاع پایین پرواز میکرد که خلبان آن را دیدم، بلافاصله خود را در چالهای انداختم و پناه گرفتم، میگ عراقی پایین میآمد بمباران میکرد و بلافاصله بالا میرفت.
خدانشناسهای کافر به همه جا حمله میکردند از قبرستان گرفته تا بیمارستان و منازل مسکونی، به نزدیکی قبرستان رسیدیم و از دیدن صحنههای تأسفبرانگیز آنجا شوکه شدم، خشکم زد،وای خدای من... چقدر جنازه؟!... چقدر همشهریانم که پرپر شده بودند، چقدر پیکرهای بیسر و بیبدن، چقدر جنازههایی که روی زمین مانده و همه مردم شهر هاج و واج و درمانده نمیدانستند با آنها چه کار کنند؟ چگونه میتوانستند در این شرایط که جنگندههای عراق بمباران میکردند شهدا را یک به یک غسل دهند و دفن کنند؟ همه فقط گریه میکردند و بر سر و صورتشان میزدند. یکی از همسایهها من را دید و گفت: تو اینجا چکار میکنی؟ برگرد به خانه. گفتم برای کمک آمدهام، گفت از تو چکار برمیآید؟ آیامیتوانی جنازه بشویی؟ برو به مسجد جامع ببین آنجا چکار میتوانی بکنی؟»
مسجد جامع قلب مقاومت شهر
هجوم وحشیانه دشمن بعثی به خرمشهر و ادامه پیشروی به قصد اشغال این شهر در شرایطی صورت گرفت که مردم این شهر و روستاهای اطراف آن انتظار چنین تجاوز وحشیانهای را نداشتند و غافلگیر شدند، اما بلافاصله برای ایجاد یک مقاومت حماسی و سرنوشتساز از شهر و میهن اسلامیشان آماده شدند و مسجد جامع خرمشهر یک کانون حماسی بود که نقش مهمی در 35 روز مقاومت دلیرانه مردم خرمشهر داشت.
گزارشگر کیهان از خاطرات خود درباره این مکان مهم و استراتژیک میگوید: «در مسجد جامع همه در تکاپو و تلاش بودند، عدهای مجروحان را مداوا میکردند عدهای مشغول درست کردن مهمات ساده و ابتدایی مثل کوکتل مولوتف بودند یا سلاحهای قدیمی را پاکسازی و تعمیر میکردند. جیپ ارتشی یا خودروهای وانت هم هر لحظه به مسجد میآمدند و رزمندگان را به مسجد میآوردند تا مجروحان را انتقال دهند و نیروهای داوطلب مردمی تازهنفس را به میدان نبرد منتقل کنند.»
وی ادامه میدهد: «مردم میآمدند شناسنامهشان را میدادند سلاح تحویل میگرفتند. هر کس سلاح، مهمات و آب و غذا میخواست به مسجد جامع میرفت. هماهنگی بین نیروها از طریق مسجد انجام میشد. زنها و دخترها به پخت و پز مشغول بودند و غذای رزمندگان را آماده میکردند. مسجد جامع به سنگرها و قلب تپنده مقاومت و ایستادگی شهر تبدیل شده بود.
عراقیها فهمیده بودند که مسجد جامع کانون تجمع رزمندگان و قلب مقاومت شهر است به همین دلیل در روز 12 مهر ماه یک گلوله توپ گنبد مسجد را شکافت و در شبستان فرود آمد و خیلیها شهید و مجروح شدند، اما مسجد 35 روز سرپا و محکم ایستادگی کرد.
منزل ما در پشت مسجد جامع قرار داشت و در جواب برادرانم که در جبهه میجنگیدند و از ما میخواستند به اتفاق مادرمان شهر را ترک کنیم، میگفتیم هر وقت همه رفتند ما هم میرویم.»
بیمارستان ، زخمی بمبهای بعثی
در همان روزهای اول آغاز جنگ بسیاری از روستائیان به شهادت رسیدند و در روز سوم جنگ نیز حدود 200 نفر شهید شدند، نتیجه حمله وحشیانه دشمن بعثی به خرمشهر در سه روز اول جنگ شهادت 480 غیرنظامی و مجروح شدن تعدادی دیگر بود. تعداد شهدا و مجروحان آن قدر زیاد بود که نیروهای امدادی قادر به رسیدگی به همه مجروحان و آسیبدیدگان نبودند و به همین دلیل گروههای امدادی تشکیل شد و کار رسیدگی به مجروحان را به عهده گرفت.
«مریم عتیقهزاده» از نیروهای امدادی خرمشهر است که درباره خاطرات روزهای نخست جنگ در گفتوگو با گزارشگر کیهان میگوید: «از برخی از اقوام و خویشاوندان که در نواحی مرزی خرمشهر به ویژه شلمچه زندگی میکردند خبرهایی از درگیریهای مرزی و شلیک گلوله میشنیدیم، اما هیچگاه تصور نمیکردیم این تحرکات آغاز جنگ میان ایران و عراق باشد، تصور میکردیم درگیریهای مرزی به خاطر قاچاقچیان و مسائلی از این قبیل ایجاد شده، اما در روز 31 شهریور 1359 آنچنان هجمهای از آتشگلوله و خمپاره به سوی روستاها و اطراف خرمشهر صورت گرفت که معنای جنگ را فهمیدیم. هر چند که دشمن بعثی سعی در غافلگیری و یکسره کردن کار جنگ در روزهای نخست داشت، اما بلافاصله تمام خرمشهریها برای دفاع و پشتیبانی از شهرشان اعلام آمادگی کردند و هر کس با هر امکاناتی به میدان میآمد تا گوشهای از بار جهاد و مبارزه را برعهده گیرد.
من نیز به همراه دوستانم با توجه به اینکه دوره کمکهای اولیه را دیده بودیم بلافاصله به بیمارستان خرمشهر رفتیم تا به کمک مجروحان بشتابیم، اما دیدن بیمارستان با آن همه زخمی و مجروح من را شوکه کرد. راهروها، حیاط و حتی پیادهروهای بیرون بیمارستان مملو از شهدا و مجروحان بود، دکترها و پرستارها سراسیمه از یک سو به سوی دیگر میدویدند تا مجروحان اورژانسی را مداوا کنند. برخی از آنها در همان ابتدا به شهادت میر سیدند.»
این امدادگر جنگ تحمیلی ادامه میدهد: «من و دوستانم مشغول کمکرسانی به کادر بیمارستان بودیم که مردم فریاد زدند: «پناه بگیرید، هواپیمای عراقی!» هواپیما به محض نزدیک شدن شروع به بمباران کرد و بخشهایی از بیمارستان تخریب شد. بسیاری از مجروحان و کادر پزشکی بیمارستان به شهادت رسیدند.
من در حالی که سعی میکردم مردم را آرام کنم از آنها خواستم که به مجروحان کمک کنند و آنها را به خانههایی که در اطراف بود و امن به نظر میرسید ببرند تا در صورت بمباران مجدد آسیب نبینند، صحنه عجیبی بود. مجروحان با سر و صورت باندپیچی و دست و پای زخمی از این سو به آن سو میرفتند تا در مکان امنی پناه بگیرند. مادران شهدا شیون میکردند و بر سر و صورت خود میزدند. با خود میگفتم یا «ربالعالمین»، «یا ارحمالراحمین» بر ما رحم کن و از این قساوتهای دشمن ما را در امان خودت نگه دار.به راستی این همه شهدای خرمشهری که دشمن بعثی اجازه دفن بعضیها را هم نمیداد و آنقدر گلوله و توپ و خمپاره بر سر خرمشهر و خرمشهریها میریخت که کسی مجال دفن شهدا را هم پیدا نمیکرد به کدامین گناه کشته شدند؟!»
این که شما در 5 سال آینده در چه «نقطه»، «موضع» و یا «شرایطی» قرار داشته و چگونه فردی خواهید بود، بستگی مستقیمی دارد به اینکه در این مدت، با چه کسانی حشر و نشر داشته، به چه چیزهایی «فکر» کرده و دغدغه ذهنیتان چه بوده است. مثلا امام علی (ع) در مورد «گناه» میفرمایند؛ اگر زیاد به گناهی «فکر» کنید، پس از مدتی مرتکب آن گناه خواهید شد. (نقل به مضمون) یعنی اگر مسئلهای تبدیل به دغدغه اصلی فردی شد و شخص مکررا به آن فکر کرد (اینجا گناه) پس از مدتی به آن دچار میشود. شاید از همین رو است که دین مقدس اسلام فکر کردن به گناه را هم معصیت دانسته است.
سه سالی میشود که «تنشزدایی» با آمریکا برای جلب اعتماد کاخ سفید، از طریق تضعیف توانمندیهای هستهای کشورمان، شده دغدغه دولت یازدهم آن هم با شعار «تدبیر و امید». همین که در این سه سال تمام دولت خلاصه شد در وزارت خارجه و تمام وزارت خارجه نیز خلاصه شد در مسئله هستهای، یعنی این مسئله دغدغه اول و آخر این دولت بوده. در راستای پیشبرد همین راهبرد دولت تمام تخممرغهایش را در سبد هستهای گذاشت آن هم با این خیال که، آمریکا تحریمها را برخواهد داشت و اقتصاد رونق خواهد گرفت.
در این راه به گفته دوست و دشمن، دولتمردان دست به «هر کاری» زدند تا به اهداف خود برسند. مثلا در همین مسئله هستهای، طبق گزارش رسمی آژانس بینالمللی انرژی اتمی، دولت محترم بیش از آنچه متعهد بود و حتی زودتر از زمانی که مقرر شده بود، به تعهداتش عمل کرد و بعضا حتی با ارسال پالسهایی، به حریف فهماند، حاضر است در حوزههای دیگری هم «برجامسازی»! کند. خلاصه این که، تمام فکر و ذکر این دولت در این مدت شد، نزدیکی به آمریکا. در این بین طیفی از نزدیکان به دولت، که از قضا پس از رو شدن بیخاصیتی برجام، عبور از روحانی را هم کلید زدهاند، بزک کردن چهره کریه آمریکا را جزو وظایف ذاتی خود تعریف کرده بودند.
این دغدغهها و فکر و ذکرها و نشست و برخاستها -که بعضا فقط مربوط به سه سال گذشته هم نمیشود- لااقل تا این لحظه آورده اقتصادی برای کشور نداشته است؛ اما فرصتی فراهم کرده برای آشکار شدن برخی عوارض خطرناک آن؛ از جمله «شباهتهای رفتاری» که این طیف با آمریکایی پیدا کردهاند. بروز شباهتهای رفتاری بین آمریکا و کسانی که خواب آمریکا را میبینند، کاملا طبیعی است، نیست؟ بخوانید:
- آمریکا اموال ما را در این کشور و سایر کشورهای اروپایی غارت میکند، برخی مدیران داخلی نزدیک به طیف یاد شده نیز با دریافت حقوقهای نجومی بیتالمال را به غارت میبرند.
- آمریکا حین غارت اموال کشورمان، برای مردم رجزخوانی کرده و پُررویی را به اوج میرساند؛ آن مدیر حقوقِ کلان بگیر دولتی هم پس از اینکه با فشار افکار عمومی مجبور به کنارهگیری میشود، برای مردم رجزخوانی کرده و میگوید، پس از خروج از سازمان مربوطه میتواند بیش از اینها پول به جیب بزند! وی حتی به جای عذرخواهیِ بدون اما و اگر از مردم، از دولت عذرخواهی میکند آن هم نه به خاطر پشیمانی، بلکه به خاطر انتقاداتی که با لو رفتن فیش حقوقی نجومیاش، متوجه دولتی شده که آن حقوق را پرداخت میکرده!
- آمریکا در توجیه غارت اموال کشورمان، شروع به وارد کردن اتهامات عجیبی مثل مشارکت ایران در حملات 11 سپتامبر! میکند، این عده نیز در داخل، در توجیه اعتمادِ خسارتآفرینی که به آمریکاییها کردهاند، شروع به زدن اتهامات عجیبتری به خودیها کرده و چنین وانمود میکنند که مقصر اصلی آمریکا نیست و فلان شخصیت سیاسی در دولت قبل است که باعث این دزدی شده است!
- فرزند فلان شخصیت سیاسی که جز داشتن نسبتِ خونی با پدرش، هیچ افتخاری -تاکید میشود- هیچ افتخاری در زندگی سیاسیاش ندارد، ضمن دهنکجی به اسلام، قرآن و مرجعیت، با سران و عناصر «حزب صهیونیستی بهاییت» دیدار میکند تا راه تحریمهای حقوق بشری علیه کشورمان باز شود! و آمریکا بلافاصله از نقض آنچه «حقوق اقلیتها در ایران» خوانده دفاع و ایران را به نقض حقوق بشر متهم میکند. اینجا نیز آن مشابهت فکری و رفتاری کار خودش را میکند و چهرههای سیاسی و رسانهای این طیف، بلافاصله با انجام مصاحبه با این و آن و با آسمان و ریسمان کردن، بهتر از خود آمریکاییها سعی در تبرئه این مجرم کرده و به دفاع تمام قد از وی و اقدام خلاف وی میپردازند.
خاصیت شیطانِ اکبر «تاثیرگذاری» و حاصل اعتماد و نزدیکی به آن نیز «تاثیرپذیری» است. نزدیکی به شر مطلق، قطعا نمیتواند خیر و برکت به دنبال داشته باشد؛ به ویژه وقتی یک طرف ماجرا، کشور اسلامی در تراز جمهوری اسلامی ایران باشد. سه سالی که گذشت، محک خوبی بود برای اثبات این ادعا. همین سه سال اعتماد نیم بند دولتیها به آمریکا-که خوشبختانه به نظر میرسد رفته رفته رنگ میبازد-نشان داد از آتش آمریکا آبی گرم نمیشود. در همین مدت کوتاه دیدیم با نگاه به دستان آمریکا و بیتوجهی به ظرفیتهای عظیم داخلی و ظرفیتهای موجود در سایر کشورهای جهان، چیزی نصیب ملت نشد جز افزایش دشمنها و دشمنیها، افزایش غارت بیتالمال، افزایش رانت و فساد و اشرافیت، افزایش قاچاق کالا، ورشکستگی کارخانهها، بیکاری یک میلیون نانآور خانه، افزایش خطر نفوذ دشمن، افزایش بیاعتمادیها و...
اینها فقط گوشهای از اثرات فکر کردن به آمریکا و یک نزدیکی کوتاه و نصفه و نیمه به این کشور است. تصور کنید این روند اگر مثلا سی سال به طول انجامد، چه بلایی بر سر ملت و کشور خواهد آورد. لیبی، کوبا، میانمار، عراق، کره شمالی و... این مسیر را پیش از این تجربه کردند و چوب آن را هم خوردند. کشور عزیز خودمان هم در دولت اصلاحات و در برخی حوزهها این راه را تجربه کرد و چوب آن را با «محور شرارت» شدن از سوی جرج بوش، خورد.
دستاوردسازیهای مسخرهای مثل«پس از برجام آب و هوا بهتر شده»،«بارندگی زیاد شده» یا «برجام باعث افزایش عمرشده» (آن هم در طول کمتر از یکسال! )، «با برجام فضا بازتر شده» و یا «آب خوردن ممکن شده و ...» نیز نتیجه اصرار بر ادامه این راهِ رفته و اعتماد به دشمن آزمایش پس داده است. حاشیهسازی و اظهاراتی از این دست که «نمیگذارند کارها پیش برود» نیز، نتیجه طبیعی اصرار بر همان راه غلط است.
امروز دیگر برخی رهبران سیاسی غرب-مثل سفیر فرانسه در آمریکا- هم اعتراف میکنند، آمریکا به تعهدات خود عمل نکرده است؛ حتی برخی مسئولین خودمان رفته رفته نیز تسلیم واقعیت شده میگویند دستاورد اعتماد به آمریکا در این سه سال «تقریبا هیچ» بوده است. اما زنجیرهایهایی که امروز کارشان از «غربگرایی» گذشته و به «غربپرستی» رسیده میگویند رئیس جمهور باید تکلیف مقاماتی را که میگویند آمریکا به تعهداتش عمل نمیکند، یکسره کند! اینگونه موضعگیریها نتیجه سه سال فکر کردن به آمریکا و امید بستن به دشمن خونریز و غارتگر نیست؟!
جعفر بلوری
کری در نشستی که دو روز پیش با آنها داشت، گفت: «ما سال گذشته و سال قبل از آن، با نشستهای بیشماری که اینجا برگزار شد، شما را تحت فشار گذاشتیم. بنابر این شما به واقع بخشی از یک سفر عجیب بودید که به یک نتیجه تاریخی منتهی شد، شما میتوانید آن را همیشه با خود همراه داشته باشید.»
وزیر خارجه آمریکا با لحنی تمسخرآمیز و بیادبانه افزود: «حتی میتوانید کمی پیاز داغ قضیه را زیاد کنید و برای نوههایتان تعریف کنید که چگونه در یک اتاق نشستید و ظریف را مجبور کردید که در برابر قدرت متقاعدکننده شما، تسلیم شود. هرچه شما خواستید.»
به گزارش جام، این توهین آشکار دو روز پیش جان کری به ظریف در حالی بیپاسخ مانده است که جناب وزیر برای دست دادن با کری کیلومترها راه را با عجله پشت سر میگذارد و لحظاتی را با خنده و شادی با همتای آمریکایی که اینگونه او را شکست خورده خطاب میکند، طی میکند. مفاهیم بصیرت و دشمن شناسی اینجا معنا پیدا میکند.