«غروب خورشید»/ آیتالله مهدویکنی، یاور صدیق امام و رهبر پس از سالها مجاهدت، دعوت حق را لبیک گفت
آیتالله محمدرضا مهدوی کنی سال 1310 در روستای کن از توابع تهران به دنیا آمد.
وی ریاست مجلس خبرگان رهبری و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز را بر عهده داشت و رئیس دانشگاه امام صادق(ع) و استاد درس اخلاق اسلامی این دانشگاه بود.
پس از پانزده خرداد، روحانیان تهران، سه دسته شدند:
1 . گروهی، که بیشتر از مشایخ بودند، در همان ابتدا همراهی کردند و بعد ادامه ندادند.
2 . گروهی، مقدار بیشتری پیش آمدند، ولی آنگاه که عرصه تنگ شد و فشارها و بگیر و ببندها زیادتر، ادامه ندادند.
3 . گروهی، که بیشتر شاگردان و علاقهمندان امام بودند، با همه سختیها و دربهدریها و شکنجهها، به راه ادامه دادند. البته حرکت، تُند و کُند میشد، ولی ادامه داشت.
این گروه، جلسههای هفتگی داشتند که در منازل افراد گروه تشکیل میشد، تحتپوشش میهمانی! در این جلسه ه، در حدّ توان درباره مسائل سیاسی تصمیمگیری میشد و برای مراسمها و مناسبتها، برنامههایی ریخته میشد و اینکه در منبرها، چه مطالبی گفته شود و بیشتر اینان، بارها بازداشت شدند و ماهها در سلولهای مخوف بهسر بردند و شکنجه شدند.
این پیوند و رفتوآمدهای طبیعی و دوستانه ادامه داشت. هرچه به پیروزی انقلاب اسلامی نزدیکتر میشد، تلاشها و حرکت، شتاب بیشتری میگرفت. تا اینکه یکسال پیش از پیروزی انقلاب اسلامی این ارتباط روحانی، نام جامعه روحانیت مبارز گرفت و بر شمار اعضا نیز افزوده میشد که تا حدود ششماه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، شمار آنان نزدیک به هفتاد تن میرسید. اینان، همان کسانی بودند که پای اعلامیهها را امضا میکردند و ما هم، ملاک عضویت را همین امضاهای ششماه پیش از پیروزی قرار دادیم وگرنه بعدها، شمار روحانیان پیوسته به جامعه، تا یکصدو هشتاد تن رسید.
از میان آن هفتاد تن، بیست و یک تن، بهعنوان شورای مرکزی جامعه روحانیت برگزیده شدند و با همین نام، در صحنههای گوناگون پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز، حضور داشتند، افزون بر مسئولیتهایی که هر یک از اعضا، به مقتضای نیاز انقلاب اسلامی، بر عهده گرفتند.
همانگونه که میدانید، چند سال پیش، این جامعه، به دو دسته تقسیم شد: روحانیت و روحانیون البته مؤسسین مجمع روحانیون، شمار کمی از سران جامعه روحانیت بودند که انشعاب کردند. همانند همین فعالیتها را شاگردان دیگر حضرت امام، از همان پانزده خرداد به بعد، در قم داشتند و همین ارتباطها نیز وجود داشت که بعدها جامعه مدرسین نام گرفت. بهنظر من، استقامت و دوراندیشی شاگردان امام، چه در تهران و چه در قم و چه در دیگر شهرستانها بود که حرکت و نهضت عظیم امام خمینی را ادامه داد و در نهایت، تمامی آنان بازوان امام و یاران وفادار انقلاب اسلامی شدند.
سوال: اعضای اصلی جامعه روحانیت چه کسانی بودند؟ بهویژه از آنان که در جلسههای دوران خفقان و حاکمیت جور، گردهم میآمدند و درباره مسائل سیاسی و چگونگی ادامه راه و دفاع از کیان اسلام، برنامهریزی میکردند، لطفاً نام ببرید.
آیتالله مهدویکنی: شهدای روحانیت؛ شهید بهشتی، شهید محلاتی، شهید باهنر، شهید مفتح و شهید شاهآبادی.
دیگر آقایان؛ امامی کاشنی، موسویاردبیلی، انواری، موحدیکرمانی، ناطق، خسروشاهی، مرحوم ایروانی، مرحوم ملکی، جلالی خمینی، کروبی، خوئینیها، غیوری، عمید زنجانی، مرحوم سید یونس عرفانی و محمدرضا مهدویکنی.
در این بین، یک شب آقای لاهوتی پای منبر ایشان آمده بود پس از منبر، به ایشان اعتراض کرد که: «ما الآن، دشمن مشترک داریم، نباید یکدیگر را تضعیف کنیم.» شهید مطهری در پاسخ گفت: «شما اشتباه میکنید. ما با اینان، هیچ وجه مشترکی نداریم. اینان، هم الآن و هم اگر انقلاب به پیروزی برسد، دشمن ما هستند. الآن، بیشترین فعالیتها و زحمتها از آنِ مسلمانان است، ولی اگر انقلاب پیروز بشود، خواهید دید که اینان، خود را شریک بدانند.»
عجیب است. این سخن را، شهید مطهری، پیش از انقلاب میگفت. دیری نگذشت که این سخن تحقق پیدا کرد و گروههای چپ ماهیت خود را نشان دادند و همگان فهمیدند که هیچ وجه مشترکی بین ما و آنان نیست. شهید مطهری، خیلی دید تیزی داشت. پس از انقلاب هم، ایشان بر همین عقیده بود و کار فرهنگی را در اولویت قرار می داد.
سوال: چه شد که حضرتعالی در جریان تشکیل حزب جمهوری اسلامی از دیگر دوستان، جدا شدید و به عضویت آن در نیامدید؟
آیتالله مهدویکنی: بنده، از نظر روحی، به تحزب و تشکیلات از نوع حزبگرایی عقیده نداشتم و اصولاً برای روحانیت، این شکلِ کار را نمیپسندم و نیازی هم نمیبینم. من روحانیت را پدر میدانم و تشکیلات حزبی از نوع امروزی، روحانیت را در برابر مردم قرار میدهد. من به مرابطه مردمی، از طریق مساجد و محافل و مراکز دینی معتقدم. روحانیت باید با هم رابطه داشته باشند و از طریق مساجد و مراکز با مردم در ارتباط باشند، این ارتباط متقابل بهترین وسیله برای کار جمعی و دینی است.
ما، پیش از پیروزی انقلاب، بدون این تحزبها، صرفاً با همان رابطهها و پیوندهای مردمی که داشتیم، بزرگترین حرکت را آفریدیم و هرگاه نیاز بود، مردم را به صحنههای گوناگون انقلاب کشاندیم و مردم هم مخلصانه از ما پیروی کردند. ما، باید این رابطه را حفظ کنیم و این، نه تنها نیاز به تحزب و تشکل ندارد که چه بسا تحزب، ایجاد فاصله کند.
به همین خاطر، در جریان تشکیل حزب، من عضویت در حزب را نپذیرفتم وگرنه با دوستان، در مسائل اجرایی و سیاسی، همکاری و همفکری داشتم. اتفاق، اساسنامه اولیّه حزب، در منزل ما، نوشته شد. ولی من با آن موافق نبودم.
آقایان: مرحوم شهید بهشتی، مشکینی، باهنر، جنتی و… در منزل ما، جلسهای گرفتند و اساسنامه حزب را نگاشتند و بنا شد که بعداً در جلسه دیگری که شمار بیشتری شرکت دارند، خوانده شود. خاطرهای از آن جلسه دارم که بد نیست در این جا نقل کنم:
پس از نوشتن اساسنامه، به اتفاق، با ماشین من، که رانندگی آن را خود به عهده داشتم، از منزل خارج شدیم، به سمت جلسه بعدی که قرار بود در خیابان هفده شهریور برگزار شود، به راه افتادیم. به میدان امام حسین(ع) که رسیدیم، متوجه شدیم پلیس ما را تعقیب میکند. ایست داد. ایستادیم. افسری داخل ماشین ما شد و گفت: «باید شما را به کلانتری شش ببریم.»
از قضا، اساسنامه حزب، در داخل داشپورت ماشین من بود، درآورد که بخواند. گفتم: «چیزی نیست، فوراً از او گرفتم.» کلانتری که رفتیم، وارد اتاق رئیس شدیم، کسی نبود. به دوستان گفتم: «اساسنامه همراه من است، چه باید کرد؟» به ذهن ما آمد که آن را همانجا، پشت قاب عکس شاه، مخفی کنیم! فوراً این کار را کردیم و من پا شدم اساسنامه را پشت قاب عکس شاه گذاشتم! پس از چند ساعت معطلی و زنگزدنهای فراوان، به این طرف و آن طرف، چون چیزی دستگیرشان نشد، ما را رها کردند.
با این حال، من عضویت در حزب جمهوری را نپذیرفتم، با اینکه شهید بهشتی، در همان ابتدا، گفت: ما، برای اعضای مرکزی حزب، شش تن را در نظر گرفتهایم، یکی از آنان شما هستید. در جامعه روحانیت هم که بودم بر همین عقیده بودم که روحانیت، باید مستقل باشد و چون بسیاری از دوستان عضو حزب هم بودند، همیشه سفارش میکردم که جامعه روحانیت را در موضعگیریهای حزب، دخالت ندهند و بگذارند روحانیت مستقل باشد.
کنارهگیری من الآن از دبیری جامعه روحانیت، به همین خاطر بود; زیرا میدیدم که دارد شکل حزب به خود میگیرد، نمونه آن، کاری بود که در انتخابات اتفاق افتاد و من با اینگونه کارها مخالف بودم.
این گونه تشکلها و تحزبها، معتقدم ما را از مردم دور می کند و آن جنبه مردمی بودن و مقبولیت شرعی روحانیت را از روحانیت میگیرد و بین روحانیت و مردم فاصله میاندازد; زیرا ما هم یک حزب سیاسی شدهایم، مانند دیگر احزاب و سخن ما هم، برای مردم، به همان اندازه ارزش دارد و نه بیشتر و حال آنکه روحانی باید برای مردم حجت باشد. افزون بر این، این تشکلها، محدودیتهایی را نیز به دنبال دارد.
به نظر من، روحانیت متعهد، بازوان رهبری است و تا هنگامیکه بازوی رهبری است، باید استقلال داشته باشد. بر همین اساس، هرگونه وابستگی به دولت را نیز بنده معتقد نیستم. امام هم، همین عقیده را داشتند. ایشان، به من می فرمودند: «روحانیون مساجد تهران را نگذارید به اوقاف بروند و سر وکارشان با اوقاف باشد، هرچند اوقاف مال ماست، ولی روحانیت را وابسته نکنید.»
سوال: یکی از کارهای مهم فرهنگی شما پس از انقلاب اسلامی، راهاندازی و سرپرستی دانشگاه امام صادق(ع) است، لطفاً بفرمایید، زمینه این تفکر، از چه موقع به وجود آمد، مؤسسان آن چه کسانی هستند و هدف آنان از تأسیس این مرکز چه بوده است؟
آیتالله مهدویکنی: زمینه این تفکر را بنده پیش از انقلاب داشتم. همانوقت، بسیار علاقه داشتم که در کنار مدارس دولتی و دانشگاههای دولتی، مدارس و دانشگاههای اسلامی هم داشته باشیم که نسبت به تأسیس و راهاندازی مدرسه اسلامی، هر چند توفیق نیافتم، ولی دوستان را به این کار تشویق کردم و تا حدودی این کار، انجام شد.
در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، به این فکر افتادیم که پس از پیروزی انقلاب، این دانشگاهها، با وضعیت موجود، پاسخگوی نیازهای انقلاب نخواهند بود. انقلاب که پیروز شد، جریان درگیری و تعطیلی دانشگاهها، پیش آمده، مشکل، بیشتر خود را نشان داد و این تفکر را جا انداخت که همانگونه که در کنار ارتش، سپاه، در کنار شهربانی و ژاندارمری، کمیته، در کنار وزارت کشاورزی، جهاد سازندگی و… را نیاز داریم وگرنه در بسیاری از موارد، با مشکل روبهرو میشویم، در کنار دانشگاههای دولتی، دانشگاهها و آموزشگاههای اسلامی نیاز داریم.
بر همین اساس در سال 59 ـ 60 اقدام کردیم به تأسیسس دانشگاهی در کنار دانشگاههای دولتی. برخی از مؤسسین، زمینی را در خیابان ولیعصر(عج) اهدا کردند که برای دانشگاه کوچک بود، تا اینکه همین مکان فعلی را، که یک مرکز غیر دولتی بود، کشف کردیم و مراحل قانونی آن را گذراندیم و به دانشگاه امام صادق(ع) تبدیل شد.
مؤسسین جامعةالامام الصادق(ع) عبارتند از: مقام معظم رهبری، حضرات آیات: مشکینی، امامی، امینی، منتظری و خود بنده. در ابتد، آیتاللّه نوری هم بود که استعفا داد. آقایان غیر روحانی هم، عبارتند از: آقایان: حانیان، معینی، نوید و دکتر اسرافیلیان. مقصود ما از جامعه، معنای وسیعتر از دانشگاه بود، تا بتواند کارهای فرهنگی، تبلیغی و اقتصادی هم بهعنوان پشتیبان کارهای دانشگاهی فرهنگی داشته باشد.
ابتد، رشتههای علوم انسانی را فقط مورد توجه قرار دادیم، چون بیشتر با کار ما مرتبط است و هم مباحث مکتبی در این رشتهها بیشتر وجود دارد: الهیات و معارف اسلامی، فقه و اصول، علوم سیاسی، اقتصاد و… مسئولیت اجرایی هم، از سوی مؤسسان، به عهده من گذاشته شد. از ایدههای ما این بود که بتوانیم جمع بین حوزه و دانشگاه کنیم. طلبهای تربیت کنیم که هم از مسائل حوزوی آگاه باشد و هم از مسائل دانشگاهی، تا اینکه بتوانیم آنچه را مدعی هستیم اسلام دارد، بهگونه صحیح و کاربردی ارائه دهیم.
ما بر این باوریم که اسلام، سیاست، اقتصاد و نظامهای دیگر انسانی و… دارد. این صحیح، ولی مقصود چیست؟ برخی شعار میدهند: اسلام اقتصاد دارد، سیاست دارد و… و چنین میپندارند که تمامی مسائل اقتصادی و سیاسی را باید از آیات و روایات گرفت. به عقیده من، اینان خلط کردهاند بین ارزشها و روشها و برنامهریزیها!
آنچه را که اسلام دارد، اصول ارزشی است که ثابتند، نه قسم دوم که عبارت باشد از برنامهریزیها و روشها که در حال دگرگونیاند. البته، این تفکیک ارزش و روش، از جهات نظری و علمی است، ولی در مقام برنامهریزی و اجرا و پیاده کردن این دو، قابلتفکیک نیستند.
بنابراین، اگر بخواهیم در این مدعا، توفیق به دست آوریم، دو راه وجود دارد:
گروهی از حوزویان و گروهی از دانشگاهیان را کنار هم گرد آوریم، تا با هم فکری و همکاری، این اصول ارزشی را در برنامهریزیها اعمال کنند.
به عقیده بنده، این روش، ناموفق است، همانگونه که تاکنون تجربه کردهایم; زیرا این هماندیشی در صورتی نتیجهبخش خواهند بود که دو طرف، فرهنگ یکدیگر را درک کنند و بشناسند و یکدیگر را باور کنند و فرهنگ دینی را بهعنوان فرهنگ حاکم بر جامعه، باور داشته و پذیرفته باشند. و میدانید باور داشتن چیزی نیست که با تلفیق و مونتاژ یک عالم دینی با یک کارشناس متخصص، به دست آید و این همان مشکلی است که دنیای کنونی گرفتار آن است. دین ماشین نیست که با مونتاژ به دست آید. دین وجدان و باور میخواهد. در غیر این صورت، حرف یکدیگر را نخواهند فهمید.
مسلما، کسی که در دانشگاه هاروارد آمریکا، تحصیل کرده، فرهنگ آنجا را نیز گرفته و از آن فرهنگ تأثیر پذیرفته، هرچه بخواهی تخلیهاش کنی، نمیشود. تقصیری هم ندارد. سوءنیتی هم در کار نیست. همچنین، آنکه در حوزه تحصیل کرده، فرهنگ مخصوص به خود را دارد. اگر بخواهد تبادل فرهنگی انجام بپذیرد، باید ابتدا، تبادل آموزشی باشد.
گذاشتن عالمِ اقتصاد، در کنار عالمِ اسلامی، قرار گرفتن دو فرهنگ مجزا، کنار یکدیگر است که به التقاط میانجامد. به عقیده ما، اگر بخواهد خلط و مزج درستی انجام پذیرد، به این است که این هر دو دانش را یک نفر داشته باشد.
این، همان راه دومی است که ما پیشنهاد میکنیم و از هدفهای تشکیل جامعةالامام الصادق - علیه السلام - است. ما، بر آنیم دانشجویی تربیت کنیم که به منابع دینی، به طور مستقیم، بتواند دسترسی داشته باشد و هم به علوم روز آشنایی داشته باشد، تا بتواند آن اصول ارزشی را در برنامهریزیها رعایت کند. به بیان دیگر: همان کسیکه میخواهد برنامهریز باشد، حافظ ارزشها نیز باشد. و این تنها از کسی ساخته است که در هر دو زمینه، آگاهی لازم را داشته باشد. دانشگاه امام صادق(ع)، در جهت تربیت چنین نیروهایی گام برمیدارد و تلاش میورزد.
سوال: آیا در رسیدن به این هدف، خود را موفق میبینید؟
آیتالله مهدویکنی: بله، موفق بودهایم; زیرا توفیق در یک امری، به این معنی نیست که انسان، یکباره، به تمامی هدفهای عالی خود برسد. همینقدر که جهتگیری به سوی مقصدها و هدفهای عالی است، این خود، موفقیت و پیروزی است و گامهای بعدی، باید کمکم برداشته شود.
در سوره زلزال خداوند میفرماید: «فمن یعمل مثقالَ ذرّةٍ خیراً یره؛ پس هر کس، به وزن ذرّه ای نیکی کرده باشد، آن را میبیند.» این مربوط به آخرت است.
در سوره نجم میفرماید: «واَنْ لیس للانسان الاّ ماسعی واَنَّ سعیه سوف یُری؛ و اینکه برای انسان، چیزی جز آنچه خود کرده است، نیست و زودا که کوشش او نشان داده شود.»
سعی و تلاش انسان، نشان داده می شود. یعنی لازم نیست، انسان هر کاری که میکند، خود نتیجهاش را ببیند، ولی حتماً نشان داده خواهد شد. من فکر میکنم که این مربوط به کارهای دنیوی است که انسان، با این تفکر باید گام بردارد، تلاش بورزد، هرچند نتایج کارش را خودش نبیند، ولی بداند که نتایج آنها، بعداً آشکار میشود و خداوند آن نتیجهها را خواهد نمایاند. ما هم که این کار را شروع کردهایم، با این هدف دنبالش را میگیریم، تا زمانیکه توان آن را داشته باشیم. گامهای بعدی را دیگران خواهند برداشت و به آن هدفهای نهایی خواهند رسید. انشاءاللّه.
سوال: چقدر از این تجربیات را میشود به حوزهها سریان داد و در بهبود حوزهها از آنها بهره گرفت؟
آیتالله مهدویکنی: به عقیده من، چند چیز را حوزه باید از دانشگاه بگیرد:
1. گزینش: غیر از امتحان ورودی، که گمان میکنم اکنون در حوزه رایج است، البته آن هم با مسامحه، از نظر علمی و استعداد باید فرد سنجیده شود و بهترینها گزینش شوند. گزینش از نظر اخلاقی و اصالت خانوادگی که برای روحانی، حتماً لازم است. البته اصالت خانوادگی، غیر از فقر و غناست.
2. وقتشناسی: اهمیت به وقت، چیزی است که در حوزهها مورد توجه قرار نمیگیرد. به این معنی که درسهای حوزوی را باید همانند درسهای دانشگاهی، در مقاطع گوناگون، زمانبندی کرد. معنی ندارد که طلبهای، چندین سال، در یک درس شرکت بجوید. باید، همانند دانشگاهها، اگر فردی چند بار نتوانست، آن مقطعی را که در نظر گرفته شده، در زمان خود بگذارند، از ادامه آن درس بازداشته شود و جای وی، به دیگری واگذار شود که با استعدادتر است.
هنوز، برای من ثابت نشده که بازده حوزهها، بیشتر است یا بازده دانشگاهها. با وضع موجود گمان ندارم بازده حوزهها بیشتر باشد. البته هر کدام در کار خود و حوزه مسئولیت خود. این نکته درخور بررسی است.
3. ارزیابی از روش تدریس و متون درسی: در دانشگاههای معتبر جهان، بهطور معمول، هرچند گاه، کتابهای درسی عوض میشوند. بلکه بالاتر از این، امروز در دانشگاههای دنیا چنین است که اگر استادی، همان جزوه سال پیش را تدریس کند، میگویند به درد نمیخورد، زیرا حرف نویی نمیزند. البته منابع و متون در فقه و تفسیر و کلام و فلسفه، میتواند از ثبات بیشتری برخوردار باشند، ولی روش تدریس باید دائماً مورد ارزیابی قرار گیرد و هر روز، روش بهتری جای گزین روش پیشین شود.
باید دانست که کتاب درسی، غیر از منبع مطالعاتی است. این چیزی است که برخی از ما، خلط میکنیم. مثلا، شرح لمعه، منبع مطالعاتی و تحقیقاتی خوبی است، ولی آیا کتاب درسی خوبی هم هست؟ مشخصه کتاب درسی را دارد؟ اگر در زمانی کتاب درسی خوبی بوده، آیا اکنون برای تدریس کتاب خوبی است و بهتر از آن نمیتوان دراثه کرد؟
این طرز تفکر در حوزه بهنظر حقیر، موجب رکود شده است. در حوزهها باید هم روش جدید تدریس و هم طرح مسائل جدید و مورد نیاز جامعه را باب کرد و تنها به مسائل تکراری بسنده نکرد و از نوآوری نترسید. بعضی گمان دارند که نوآوری چه در روش و چه در محتوا، موجب خرابی حوزه میشود، ولی تجربه نشان داده که نوآوری منشأ تکامل است؛ «هر زمان نو میشود دنیا و ما غافل از نو شدن اندر بقا.» خداوند درباره خود میفرماید: «کل یوم هو فی شأن.»
4. تحقیق در کنار آموزش: در دانشگاهها، در یک مقطعی، دانشجو باید روش تحقیق بیاموزد و به کار تحقیق بپردازد. بهنظر من، برای طلبه، از سال نخست تحصیل، باید روش تحقیق گذاشت و متناسب با درسهایی که میآموزد، استاد به او موضوعاتی برای تحقیق بدهد و به طور دقیق، کار او را زیر نظر بگیرد و راهنماییهای لازم را بکند. از آن طرف، دامنه علوم اسلامی را باید گسترش داد و به فقه و اصول، اکتفا نکرد. امروز، درس فلسفه و کلام، تفسیر، تاریخ و… برای هر طلبهای لازم است. خلاصه، برای تربیت و پرورش طلابی که امروز بتوانند پاسخگوی نیازها باشند، باید وقت گذارد، برنامهریزی کرد و…
در گذشته، نبود امتیازها و وجود دشواریهای فراوان برای روحانیت مطلوب، صافی خوبی بود برای آنکه نخبگان بمانند. این صافی طبیعی، سبب میشد آنان که توانایی نداشتند و نمیتوانستند ادامه بدهند، کنار میرفتند; از اینروی، ما در گذشته از نظر کمّی افراد کمی داشتیم و همان تعداد کم، بیشتر ملاّ بودند، ولی امروز، که روحانی بودن، مزایایی دارد، آن مشکلات و موانع راه هم وجود ندارند، باید مواظبتها و مراقبتها را بیشتر کرد. تا نخبگان و شایستگان وارد حوزهها شوند.
زمانی طولانی میخواهد تا یک فرد شایسته و مهذّب تربیت شود. سرپرست مهذّب لازم دارد. واگذاردن طلبه به خود، در امور معنوی و بیتوجهی به معنویات، ضربه جبرانناپذیری به روحانیت وارد می سازد، بهویژه امروز که شماری از همین روحانیان، باید به کارهای اجرایی که از روحانی ساخته است، وارد شوند، ورود به کارهای اجرایی، یعنی وارد شدن در متن جامعه و درگیری مستقیم با مشکلات و گرفتاریهای مردم و… که انصافاً قدرت ایمان و معنویت بالایی را طلب میکند. متأسفانه در حوزهها به این امر، کم بها داده میشود.
سوال: اصل تحول در حوزه، با توجه به شرایط زمانی و مکانی و ناکارا بودن حوزه فعلی. این برای بسیاری از کسانیکه شرایط روز را درک میکنند و توان حوزه را هم میدانند قابلدرک است. با این حال هستند کسانیکه ضرورت تحول را درک نکردهاند و از اسم تحول گریزانند و بهطور طبیعی، بهخاطر نفوذ و جایگاهی که دارند، در راه تحول ، مانع ایجاد میکنند و نمیگذارند حرکت سیر طبیعی خود را داشته باشد. بهنظر حضرتعالی، برای اینکه این مهم تحقق پیدا کند و با این موانع رو در رو نشود، چه باید کرد و از کجا باید آغازید؟
آیتالله مهدویکنی: تحول، نیاز به زمان دارد. هر حرکتی، با موانعی برخورد خواهد داشت. باید از شعارها کاست و به جای حرف زدن، وارد عمل شد. از یک گوشه ای، شروع به کار کرد. کار اگر مثبت و خوب ارائه شود، جای خود را باز میکند.
سخن از ضرورت تحول در حوزه، مربوط به حال نیست. در زمان ما هم، این سخنها بود، ولی چون پیش از عمل، حرف بود و شعار، به جایی نرسید و مخالفتهای بسیاری را هم برانگیخت. در همان روزگار، علامه طباطبایی، وقتی میبیند حوزه نیاز به یک تحول اساسی فکری دارد، شروع به کار میکند. بهجای فقه و اصول، تفسیر و فلسفه میگوید. از گوشه منزل خود شروع میکند، کمکم به متن حوزه میکشاند.
فلسفه، با اینکه در آن روزگار در حوزه جایی نداشت و جوّ موجود اجازه نمیداد کسی وارد این میدان بشود، علامه طباطبایی آن را با تدبیر و درایت و به دور از هیاهو جای انداخت. شگفت اینکه، بسیاری از کسانیکه در درس فلسفه علامه شرکت میجستند، مخالف با فلسفه بودند! امّا علاّمه، جوّی به وجود آورد که آنان نیز، خود را نیازمند به فراگیری فلسفه میدیدند.
حتی برخی میگفتند: «ما میآییم تا فلسفه یاد بگیریم و بعد آن را رد کنیم!» به نظر من این هم مثبت است. در هر صورت، چنین نیازی را علاّمه به وجود آورده بود. بسیاری احساس میکردند که به فراگیری فلسفه نیاز دارند. همچنین در تفسیر قرآن و ارائه مفید و مورد نیاز و روشنگری های که ایشان در تفسیر داشت، بهحق افکار را در حوزه بالا برد و تحول عظیم فکری به وجود آورد.
این یک نوع روش تحول است. تحولِ همراه با عمل، با تأنی، با حوصله و پرهیز از پرخاشگری به این و آن. آیتاللّه بروجردی هم که در فقه تحول به وجود آورد، به همین شکل عمل کرد. با احترام به آرای گذشتگان و تجلیل از آنان حرف خودش را نیز میزد.
اکنون هم، باید کار را از یک جایی شروع کنیم. مدرسه هایی را با همان برنامه ها و روشهایی که مقتضای امروز است، پدید آوریم، شماری را تربیت کنیم، هم ملاّ و با سواد و هم آگاه به زمان و پاسخگوی به نیازهای زمان و… وقتی چنین افرادی به حوزه ارائه شد، ناگزیر، الگو قرار خواهند گرفت و هر مخالفی را تحتتأثیر قرار خواهند داد.
سوال: این ایّام مصادف است با حادثه خونین و غمانگیز هفتم تیر ماه سال1360 و به شهادت رسیدن شهید مظلوم آیتاللّه سید محمد حسینی بهشتی و یاران باوفای امام و انقلاب اسلامی، با توجه به آشنایی و دوستی حضرتعالی با آن شهید والامقام و همکاری با ایشان، در پیش از انقلاب و پس از انقلاب، از ویژگیهای آن مرحوم، برای ما و خوانندگان بفرمایید.
آیتالله مهدویکنی: من در آن هنگام که این حادثه خونین رخ داد، وزیر کشور بودم. در شب حادثه، در محل کارم بودم که صدای انفجار مهیبی را شنیدم. پس از تفحص، روشن شد که محلّ انفجار متأسفانه سالن اجتماعات حزب جمهوری اسلامی بوده است. ابتد، خبر شهادت شهید بهشتی را به ما ندادند. گفتند: ایشان مجروح است و در بیمارستان بستری. بالاخره، شهید رجائی، خبر شهادت شهید مظلوم را به من داد، در حالی که شدیداً متأثر بود. از عمق جان گفت: «فلانی کمرمان شکست.»
شهید رجائی، خیلی به شهید بهشتی، متکی بود. در کارها با ایشان مشورت میکرد. انصافاً فرد لایق و مدیری را از دست دادیم که نمونه آن را نداشتیم. ایشان ویژگیهای منحصر به فردی داشت. ویژگیهایی که در کم افرادی میتوان دید. اینک به پارهای از آنها اشاره میکنم:
1. داشتن استعداد و نبوغ خاص، که خدادادی بود.
2. انضباط: ایشان از همان دوران طلبگی، در کارهایشان نظم و انضباط خاصی داشت، چیزی که کمتر در فرهنگ حوزویان وجود دارد. ایشان اگر وعدهای میداد، سر دقیقه حاضر میشد. از باب نمونه جلساتی در تهران، با هم داشتیم. گاهی میشد که جلسه در منزل ایشان بود. ما بهعنوان احتیاط، چند دقیقهای زودتر میرفتیم. ایشان دستور میداد دَر را برای ما بگشایند و ما را به اتاق مورد نظر راهنمایی کنند، ولی خود ایشان تشریف نمیآورد تا سر ساعت مقرر. وقتی که تشریف میآورد، اگر کسی اعتراض میکرد، میگفت: «من با شما این ساعت قرار داشتهام.»
یا، وقت که تمام میشد، جلسه را ترک میکرد، اگر چه مطالب هنوز باقی مانده بود. هر چه اصرار میکردیم، مطالب نیمهتمام مانده، اگر کمی صبر کنید و جلسه ادامه بیابد، مطالب تمام میشوند، اثری نداشت، میگفت وقتی دیگر باقیمانده مطالب را بحث میکنیم، امروز وقت تمام شده است.
3. مقید به نماز اولوقت: گاهی جلسات خیلی مهم داشتیم، ولی تا هنگام نماز میشد، فوراً ایشان برمیخاست و جلسه را ترک میکرد و میگفت: «اکنون، وقت اجابت دعوت الهی است. کار دنیا، تمام بشو نیست.»
4. احتیاط: ایشان، نه تنها در نماز، که در وضو نیز، بسیار احتیاط میکرد، احتیاطهایی که نوعاً از افراد روشنفکری مانند ایشان بعید بود. مهمتر از اینها، احتیاط در امور مالی بود. ایشان، در امور مالی، بسیار احتیاط میکرد. میگفت: «اگر میخواهید تقوای اشخاص را محک بزنید، در مسائل مالی، که حقوق دیگران در آن است، آنها را بیازمایید. در مصرف بیتالمال است که میشود تقوای افراد را فهمید.»
بسیاری از افراد در نماز وضو، وسواس دارند و در اموری که با دنیای آنان سروکار ندارد، بسیار جانب احتیاط را رعایت میکنند، ولی در امور مالی و منافع مادی، اصلاً گرد احتیاط نمیگردند.
مثلی است که میگویند: «گربه وقتی باران میآید، از کنار دیوار میرود و مواظب است قطرهای باران روی او نریزد که خیس شود، ولی وقتی چشمش به ماهی داخل حوض میافتد، به سر، تا عمق حوض فرو میرود.»
5. دقت در گزینش افراد: میگفت: «دنبال افرادی بروید که از هواهای نفسانی به دورند.» با افرادیکه صداقت نداشتند، به شدت برخورد میکرد جریان مخالفت ایشان با بنیصدر، از همین نکته آغاز میشود. میگفت: «بنیصدر، صداقت ندارد، اهل هواست.»
6. شجاع و نترس: ایشان میگفت: «از مرگ نمیترسم!» واقعاً چنین بود. جریانهایی پیش از انقلاب، پیش میآمد که این نترسی را لازم داشت، از اینروی، ایشان، پیشقدم میشد. مثل، آن روزی که ایشان رفت و قطعنامه خلع شاه را خواند که هنوز رژیم تا دندان مسلح حاکم بود، شهامت و شجاعت میخواست.
خیلی دل میخواست که در آن شرایط کسی بتواند چنین حرکتی را انجام بدهد. در شرایطی که برای رژیم، امکان هر کاری بود، آن شهید بزرگوار، در کمال خونسردی و شجاعت، قطعنامه خلع شاه راخواند. واقعاً با رفتن ایشان، ضربه مهمی خوردیم. یک انسانِ به تمام معنی وال، مدیر، مدبّر و اسلامشناس و فقیه را از دست دادیم.
سوال: در پایان، خواهشمندیم توصیههایی برای ما و خوانندگان مجلّه داشته باشید و ما را از پندها و اندرزهای خود بهرهمند سازید.
آیتالله مهدویکنی: من که اهل نصیحت نیستم. گفته استاد ماست که میفرمود: چند چیز را فراموش نکنید:
1. در همه کاره، خدا را در نظر بگیرید. اگر این جهتگیری درست باشد، کارها، معنی مییابند و ثمر میدهند.
2. به عبادات تقیّد داشته باشید، بهویژه تهجد و نماز شب. اینها برای طلبه خیلی لازم است. کسیکه طالب کمال و قرب به خداوند است، این آیه شریفه سوره اِسراء را حتما، مورد توجه قرار دهد: «ومن اللیل فتهجّد به نافلةً لک عسی اَن یبعثک ربُّک مقاما محمودا؛ پاره ای از شب را به نمازگزاردن، زنده بدار. این نافله، خاص تو هست. باشد که پروردگارت، تو را به مقامی پسندیده برساند.»
3. توسل به ولیعصر(عج) ما بر این باوریم که فیض الهی، از این مسیر به ما میرسد. علاوه بر اینکه عالم محضر خداست، محضر ولیخدا نیز هست. در هر صبحگاهان، اگر مخلصانه توسلی و سلامی به آن حضرت و تقاضای توجهی از آن جناب داشته باشیم، از آن طرف توجه، حتمی است. ما که ادعای سربازی و نوکری آن آقا را داریم، به این توجهات، بسیار نیازمندیم.
4. پرهیز از شبهات، بهویژه شبهات مالی، البته نه تنها شبهات حرام که شبهات جهتی، همانچیزی که بسیاری از ما غافلیم.
بهنظر من این که حضرت امیر(ع) عثمان بن حنیف را بهخاطر حاضر شدن بر سر سفره آن جوان ثروتمند بصری، نکوهش میکند، بهخاطر پذیرفتن دعوت آن ثروتمند نبوده، بلکه برای خطری است که در اینگونه میهمانیهای جهتی وجود دارد. افراد خاصی در آن میهمانی مرد بصری حضور داشتهاند. در اینگونه میهمانیها، حتماً میزبان جهت خاص و هدف ویژهای را دنبال میکند. اینها، صرف میهمانی نیست. بنابراین شبهه جهتی است. اگر میهمانی عمومی بود که اشکالی نداشت. میهمانی رفتن که گناه ندارد، بلکه در برخی موارد، مستحب است، اجابت دعوت مؤمن است. آن میهمانی را نباید پذیرفت و بر سر آن سفرهای نباید حاضر شد که میزبان و صاحبسفره، هدفی خاص دنبال میکند و میخواهد از وجود میهمان، بعدها استفاده برد.
سوال: از اینکه لطف فرمودید و وقت گرانبهای خود را در اختیار ما گذاشتید، بسیار متشکریم و از خداوند بزرگ سلامتی، عزت و توفیق روز افزون شما را خواهانیم.
آیتالله مهدویکنی: من هم از شما متشکرم. خداوند، همه ما را از شرور نفسانی و شیطانی مصون ومحفوظ بدارد و ما را از خدمتگزاران واقعی قرار دهد و قلب ما را از آلودگیها پاک دارد.
منبع: مجله حوزه